متن ذیل مطلبی است که در شماره اخیر فصلنامه وزین انگاره در رابطه با صلح و جنگ در افغانستان چاپ شده است که خدمت خوانندگان محترم تقدیم میگردد.
صلح و چارچوبهای عملی آن در افغانستان
سردارمحمّد رحیمی
عضو هیأت علمی دانشگاه ابنسینا
واقعیّتِ فرجام پروسۀ صلح در افغانستان چیست؟ صلح و گفتوگوهای صلح، اِمروز به دغدغۀ اصلی مردم، سیاستمداران، فرهنگیان و تمام اقشارِ اجتماعی تبدیل شده است. امّا آیا صلح همانند آنچه مردم و سیاستمداران دنبال میکنند، برقرار خواهد شد و اساساً چارچوبها و سازوکارهای عملیاتیشدن صلح در جامعهیی با ویژهگیهای افغانی چیست؟
پس از بازیابی مجدّدِ قدرت طالبان از سالهای 2006 به اینسو و ناکامی استراتژی مبارزه با طالبان که بعدها به شورشگری تغییر نام یافت، از یکسو رقابت سرد حکومت افغانستان با ناتو برای اِعمال قدرت و حاکمیت در حوزۀ امنیتی و سیاسی در موضوع افغانستان باعث شد که گفتوگو و مذاکره با طالبان در دستورِ کار حکومت و جامعۀ جهانی در دو سمت متفاوت قرار گیرد. حکومت با توجّه به عقبههای قومی و فرهنگی، خود را نزدیکتر به طالبان مییافت و از این منظر، فکر میکرد میتواند در تعامل با طالبان، جایگاه خود در رقابت با ناتو و ایالات متحده را افزایش دهد. حتّا حکومت تلاشهایی را برای برزگ نمودن تهدید طالبان انجام داد و در سالهای 2010 و پس از آن، بارها و بارها نشستهایی را باطالبان و حزب اسلامی برقرار کرد. این استراتژی از جانب حکومت، روابط حکومت را در گام نخست با اپوزیسیون سیاسی خود در داخل تخریب کرد و آنان را بیشتر از حکومت دور نمود و جبهۀ جدیدی مانند جبهۀ ملی با نگاهی استراتژیک شکل گرفت و در گامِ دوّم بر پیچیدهگیهای روابط حکومت با ناتو، به خصوص ایالات متحده، در موضوع حاکمیت ملّی و منافع ملّی افزود. اینجا فقط طالبان و پاکستان بودند که علی رغم شکستهای سنگین نظامی در نبردهای رویارو از نظر سیاسی هر روز وزنۀ سنگینتری پیدا میکردند. اضافهکردن شبکۀ حقانی و مشغلشدن امریکا با این شبکه، و ورود حزب شکستخوردۀ اسلامی به صحنۀ سیاست، همه و همه باعث شد بدون هیچ اقدام مؤثری طالبان به بزرگترین دغدغۀ ناتو ، حکومت و اپوزیسیون تبدیل شود و هر کدام، تلاش کنند با استفاده از ابزارِ صلح، موضوعیت و موجودیت خود در فضای سیاسی افغانستان را تشدید کنند. با توجّه به افزایش مشکلات اقتصادی و فشارِ افکار عمومی که موضوعی تعیینکننده در رفتار سیاست خارجی کشورهای دموکراتیک غربی است، ناتو و امریکا تلاش کردند، نشان دهند که مسؤولیت خود در مقابله با تروریزم و القاعده را انجام دادهاند و شورشگری، موضوعی داخلی است که باید به حکومت و جامعۀ افغانی واگذار شود. در راستای این استراتژی، همزمان با اعلام استراتژی خروج در سال 2010 و تعیین جدول خروج در نشست بروکسل در سال 2011 ، عملاً طالبان از یک گروه تروریستی به یک گروه شورشی داخلی تبدیل شدند و استراتژی مبارزه با تروریزم به استراتژی مبارزه با شورشگری تبدیل شد.
حکومت نیز در ضلعی دیگر این معادله، تلاش کرد با سر دادن شعارهای ملّیگرایانه حاکمیت خود را بر فضای جغرافیایی و سیاسی افغانستان تسجیل کند . ناتو و غرب هر چند از این وضعیت چندان راضی نبودند؛ امّا پس از ارزیابیهای پنتاگون و سیا پذیرفتند تا به خواستههای حکومت افغانستان با کشوقوسهایی تن دردهند. واگذاری مسؤولیت زندانها به نیروهای افغان، به ویژه زندان بگرام و قطع عملیات شبانه از جانب نیروهای ناتو، عملاً تحولاتی بودند که در راستای این استراتژی انجام شدند . امّا برای پایان خوش این رویکردهای حکومت و ناتو، نیاز بود تا صلح در افغانستان نهادینه شود؛ ولی در عمل صلح عنصری فراموششده در استراتژی عملی حکومت و جامعۀ جهانی و ناتو در افغانستان محسوب میشد. برای ناتو و غرب، خروج از افغانستان و واگذاری پُرشتاب مسؤولیت به افغانها مهم بود و برای حکومت پذیرش آنی و سریع مسؤولیتها برای تقویت جایگاه خود در آیندۀ سیاسی افغانستان مهم بود که هر دو به این خواستهها تا حدودی دست یافتهاند، امّا مهمترین موضوعی که مغفول واقع شد نقش نیروهای طالبی بودند که هم از حمایت برخی از شبکههای اطلاعاتی منطقه برخوردار بودند و هم حکومت، ناخواسته در رقابت با ناتو به آنان قوّت بخشیده بود. حالا هر دو جبهه باید موضع خود را در قبال ثبات و امنیت افغانستان تا سال 2014 و پس از آن، به درستی تعیین میکردند . تلاشها در این راستا از آخر سال 2011 و در سال 2012 بهشدّت اوج میگیرد .امّا بازی صلح در افغانستان تنها محدود به حکومت و ناتو نمیشود. این بار مجموعهیی از بازیگران مختلف در سطوح ملّی، منطقهیی و بینالمللی در موضوع دخیل هستند و در واقع، مهمترین فاز در تأمین ثبات و امنیت افغانستان تازه شروع شده است .
در سطح داخلی، حکومت، اپوزسیون و جامعۀ مدنی و زنان، طالبان و حزب اسلامی مهمترین بازیگران صلح محسوب میگردند که سرانجام، در نشست پاریس در دسامبر سال 2012 یکجا شدهاند. با توجّه به نقش حاشیهیی حکومت در این گفتوگوها، حکومت افغانستان، عملاً در صف مخالف این نشست قرار گرفت و آیندۀ این گفتوگوها را که قرار است در ترکمنستان و با مدیریت ملل متحد پیش برود، با ابهام روبهرو کرده است. امّا گفتوگوها با حمایت جامعۀ جهانی و سایر بازیگران قدرتمند صلح در افغانستان مواجه است و حتّا طالبان مهمترین طرف صلح نیز بیشتر به این گفتوگوها قناعت دارند تا گفتوگوها با حکومتی که به زعم آنها «دستنشانده و غیرمشروع» است. در ضلع حکومت نیز، این بار حکومت به نوعی انتحار سیاسی دست یازید و با دادن ابتکار صلح به پاکستان در قالب نقشۀ راه برای صلح 2015، خواست پروسۀ صلح در افغانستان را در قالب پروژۀ حکومت، جانی تازه ببخشد؛ امّا این نقشه و سرنوشت آن از دو جانب با مشکل مواجه است: نخست در ماه فبروری سال روان، انتخابات پارلمانی در پاکستان برگزار خواهد شد و معلوم نیست ادارۀ حکومت در دست چه کسانی و با کدام رویکرد خواهد بود. اپوزیسیون و جامعۀ مدنی و زنان با توجّه به درک خطراتی که در پیوستن بدون قید وشرط طالبان در پروسۀ سیاسی میبینند عملاً در یک صف واحد قرار دارند و به نوعی میخواهند مدیریت گفتوگوها را از انحصار حکومت خارج سازند. واقعیت این است که ابتکار این مجموعهها با توجّه به قوّتِ سیاسی و مردمی آنان بیشتر مورد توجه طالبان و جامعه جهانی قرار گرفته است؛ امّا رسیدن به صلح تنها ابتکار درونی و محلّی در افغانستان نیست و مجوعهیی از بازیگران بیرونی نیز در قضیۀ صلح افغانستان دخیل هستند که باید مؤثریت آنان در پروسه را به صورت واقعی و مورد به مورد سنجید و مورد توجّه قرار داد.
طالبان امّا تلاش دارند در دوجبهه فعالیتهای خود را سوق دهند: نخست تلاش برای پیوستن به گفتوگوهای صلح چنانکه این گفتوگوها با حمایت جامعه جهانی و نیروهای مؤثر در داخل افغانستان مواجه باشد. بنابراین باید در این گفتوگوها با احتیاط شرکت کرد و مواضع خود را بیان کرد. در عین حال، باید ضمن افزایش اقداماتِ خشونتبار، موجودیت خود به عنوان یک گروه مؤثر و قوی را یادآوری کرد تا حداکثر امتیازات را حاصل کنند. در رویکرد دوّم، طالبان تلاش میکنند ضمن شرکت در این گفتوگوها عملاً مدیریت زمان را در اختیار داشته و تلاشها را برای سردرگم نمودن حکومت و اپوزیسیون انجام داده تا با فرا رسیدن 2014 زمینه را مهیای حضور مؤثر نظامی و سیاسی خود در افغانستان بیابند.
در سطح منطقهیی، مجموعهیی از بازیگران در طول 12 سال گذشته در موضوع افغانستان با توجّه به سیاستهای خاص حکومت دخیل شدهاند . افزایش تنشها و قوّتگیری طالبان و زمینگیر شدن ناتو و امریکا در افغانستان باعث شده است بازیگران منطقهیی به خصوص مخالفان حضور ناتو در افغانستان با جدیّت بیشتری در پروسۀ صلح و جنگ در افغانستان تماس بگیرند. پاکستان به عنوان مهمترین بازیگر منطقهیی تلاش دارد با استفاده از ابزارِ طالبان، بیشترین سهم را در تحولات سیاسی افغانستان در جهت منافع ملّی به خصوص منافع امنیتی و اقتصادی خود داشته باشد. باید قبول کرد که موضوع افغانستان صرف یک انتخاب برای استراتژی امنیتی افغانستان نیست، بل نوعی الزام اجبار استراتژیک در رفتار سیاست خارجی پاکستان در موضوع افغانستان دیده میشود. با درک این موضوع، میتوان رویکرد پاکستان در موضوع مصالحه را به خوبی درک و پیگیری کرد. بنابراین همکاری پاکستان در پروسۀ صلح، چند اولویت را میطلبد: نخست اینکه افغانستان توانایی تثبیت جایگاه خود به عنوان یک کشور دارای پالیسی مشخص سیاسی خارجی را داشته باشد. دوم اینکه حکومت افغانستان نسبت به ضرورتهای استراتژیک پاکستان پاسخ مناسب و عملیاتی نشان دهد. سوّم اینکه بسترهای مناقشهبرانگیز روابط خارجی افغانستان با پاکستان در موضوعاتی مانند مناقشۀ مرزی و استفاده از مسیر انرژی برای پاکستان به درستی حل و فصل گردد. چهارم، صلح بر مبنای یک قاعدۀ وسیع استوار باشد و بتواند صدای واحد ملت افغانستان رابازتاب دهد.
سیاست خارجی و نگاه آنان به صلح در افغانستان به شمول کشور ایران و کشورهای آسیای میانه، بیشتر بازتابی از منافع امنیتی آنان در قالب نگرانیهایی است که از جانب نیروهای بین المللی مانند ناتو و ایالات متحده دارند بنابراین از این منظر باید صلح افغانستان بتواند منافع امنیتی آنان را تضمین کند.
کشورهای عربی امّا بیشتر نوعی نگاه ایدئولوژیک و افراطگرایانه را در موضوع افغانستان بازتاب میدهند و حمایت آنان از طالبان با کمکهای مادی و سیاسی نشاندهندۀ این رویکرد است که اعراب میخواهد فشار ناشی از امواج ایدئولوژیک خود را که در درون بسترهای اجتماعی آنان وجود دارد؛ امّا دستگاه سیاسی نمیتواند آنان را پاسخ دهد به کشورهای منطقهیی مستعد مانند پاکستان، افغانستان و آسیای میانه انتقال دهند. بنابراین صلح در افغانستان بیشتر در قالب نوعی مشارکت و حضور مؤثر اندیشۀ افراطی طالبان در دستگاه سیاسی افغانستان میتواند مورد توجه باشد.
بازیگران منطقهیی مانند هند تلاش دارند افغانستان در موضوع صلح بتواند بستری برای ممانعت از قرار گرفتن این کشور در دایرۀ حمایت از سیاستهای منطقهیی پاکستان باشد و حضور طالبان در دستگاه سیاسی نمیتواند از منظر آنان چندان مطلوب باشد. امّا ترکیه صلح در افغانستان را بیشتر از منظر همسویی با سیاستهای ثبات منطقهیی در نزدیکی و همسویی با سیاستهای ناتو و ایالاتِ متحده دنبال میکند هرچند ترکیه باید به برخی از گروههای داخلی شریک در قضیۀ صلح افغانستان پاسخی قانعکننده داشته باشد. چین با نوعی نگاه اقتصادی که دارد ثبات و امنیت در افغانستان به صورت فیزیکی برایش اهمیت یافته است و از سالهای 2007 به اینسو، به خصوص در سال 2012، سطح روابط خود را به صورت منظم افزایش میدهد ضمن اینکه باید اطمینان یابد شریک شدن طالبان در پروسۀ سیاسی افغانستان نباید نافی امنیت مناطق شرقی این کشور در سینکیانگ و سایر مناطق مسلماننشین باشد.
در سطح بینالمللی، صلح در افغانستان ضرورتی انکارناپذیر برای موفقیت و تثبیت دستآوردها و تلاشهای 12 سال گذشته جامعۀ جهانی در افغانستان است. ناتو، به ویژه ایالات متحده، تلاش دارند به حکومت افغانستان فرصتهای کافی برای تلاش در عرصۀ صلح در افغانستان و افزایش مانور آن را بدهد سکوت امریکا در پروسۀ مصالحه در سال 2012 هر چند نباید از مسأله انتخابات امریکا غافل بود فرصت مغتنمی را در اختیار حکومت قرار داد، امّا به نظر میرسد ناکامیهای حکومت باعث شده است که امریکا به این نتیجه برسد تا باید بیشتر بر پاکستان و سایر گروههایی که پس از 2014 امکان دستیابی به قدرت را دارند سرمایهگذاری کند. هرچند این به معنای مختلکردن برنامههای حکومت نیست؛ ولی به نظر میرسد باید در چند ماه آینده شاهد ابتکارات رسمی و غیررسمی امریکا در تشدید روند مصالحه در افغانستان با برنامههای جدید باشیم.
اروپا و سایر کشورهای ناتو سعی دارند تضمین یابند که صلح افغانستان تا سال 2014 با روندی غیر قابل بازگشت تبدیل شده باشد تا کمک های شهروندهای اروپایی برای ثبات سازی در افغانستان با شکست مواجه نباشد. بنابراین، آنها برای شکلدهی نشستهای بینالافغانی در اواخر سال 2012 تلاشهای بیشتری داشتهاند که نشست در پاریس که با حمایت اتحادیه اروپا و شورای امنیت ملل متحد شکل گرفت و قرار است تداوم داشته باشد. همچنین گفتگوها در دوبی و جرمنی نشاندهندۀ تداوم و شدت یافتن آن در ادامۀ سال 2013 و 2014 دارد.
به نظر میرسد سازمان ملل متحد، در قضیۀ صلح افغانستان دوباره باز خواهد گشت. چرا که ابتکارت داخلی، منطقهیی و بینالمللی باید در یک بستر بزرگتر و قابل پذیرش قرار گیرد که تنها از توان سازمان ملل متحد و حمایت ایالات متحده ممکن خواهد بود. نشست ترکمنستان نشاندهندۀ درک جدید ملل متحد برای تشدید گفتوگوهای صلح تا سال 2014 دارد.
هرچند چنانچه نشان داده شد صلح در افغانستان بسیار پیچیده شده است و مجموعهیی از بازیگران، مکانیزمها و استراتژیهای چندجانبه و چندبعدی را میطلبد .امّا آنچه مشخص است با توجه با خروج نیروهای بینالمللی تلاشها برای یافتن بسترهای صلح در افغانستان شدّت یافته است و کمیت و کیفیت بازیگران مسألهیی بود که در این نوشته به آن اشاره شد.
اما بحث دیگر، مکانیزمهای صلحسازی در افغانستان است که به گونهیی گذرا باید به آن اشاره داشت . در این راستا دو رویکرد بههمپیوسته امّا متمایز وجود دارد. رویکرد نخست این است که صلح اگر از منظر فنّی آن نگاه شود و به معنای شکلدهی به چارچوبهای امنیت روانی، فردی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در داخل کشور باشد که موضوع اصلی مباحث امنیت و صلح در مؤسسات تحقیقاتی و اکادمیک است باید گفت صلح در افغانستان در مسیری بر عکس و نادرست سیر مییابد یعنی هنوز بسترهای داخلی صلح و ثبات در داخل به وجود نیامده است و بر بستر این فضای سیّال و بیثبات هر نوع صلح بیرونی یا غیرواقعبینانه خواهد بود یا اینکه بسیار شکننده به نظر میرسد به تعبیر دیگر، اگر اِمروز در افغانستان نوعی آشفتهگی بیثباتی و افزایش ناامنی وجود دارد کمتر برمیگردد به قوّت فیزیکی و واقعی طالبان و حزب اسلامی و سایر مخالفان مسلح حتّا نگاههای خصمانه همسایهها بلکه برمیگردد به سازوکارهای درهمآشفته و بیثباتی های اقتصادی، اجتماعی، قومی و فرهنگی که هر گونه فشار مخالفان از بیرون ما را در داخل بیثبات و دچار مشکل نموده به یک مسأله حاد امنیتی تبدیل میکند. در واقع غیرواقعبینانه نخواهد بود که اگر گفته شود حدود 70 درصد نا امنیها و افزایش بیثباتی به درون جامعه افغانی و نبود مکانیزمهای ثباتبخش و توسعهساز در داخل افغانستان است که ما را در مقابل دشمنان هر چند کوچک مجبور به امتیازدهی و ضعف میکند. تنها راه ثباتسازی و امنیت در افغانستان اصلاحات ساختاری در حوزههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی و اجتماعی فرهنگی است که باید گام به گام در درون کشور شکل بگیرد تا در گام بعدی بتوانیم با استفاده از ظرفیتهای دیپلماتیک و سیاسی و حتّا نظامی در مقابل نا امنیها از خارج توان کافی برای مقابله داشته باشیم.
در رویکرد دوّم اگر بخواهیم به صلح درافغانستان به عنوان یک ضرورت آنی با همکاری سازمانهای بینالمللی و کشورهای همسایه یا به تعبیری صلح از بیرون نگاهی داشته باشیم باید گفت مساعی تلاشهای بینالمللی که در سال 2012 شدّت یافته است اگر در یک بستر مناسب قرار گیرد میتواند تأثیر مثبت در پروسۀ صلح و ثبات در افغانستان داشته باشد. امّا لازم است استراتژی جامع صلح درافغانستان که بتواند سطوح ملّی ،منطقهیی و بینالمللی را که اشاره شده است در یک چارچوب جامع به هم پیوند دهد شکل گیرد . متأسفانه رویکردهایی که بازیگران مختلف در موضوع صلح در افغانستان دارند و سازوکارهای متناقض و غیر سازگار برای صلح همه و همه امیدواریها برای صلح را در افغانستان بهشدّت کمرنگ ساخته است .
استراتژی جامع صلح از جمله اولویتهای شکلدهی به صلح در افغانستان است که متأسفانه کمتر به آن توجّه میشود و هرچه به آن بیتوجّهی شود دورنمای صلح، مبهمتر میشود . هرچند باید گفت در یک بررسی فنی اگر بخواهیم پروسۀ صلح را بر مبنای استراتژی جامع صلح برای افغانستان در قالب اهداف، بازیگران ، رویکردها، روشها ، منابع و امکانات مورد بررسی قرار دهیم جمعبندی نشان میدهد هرچند تلاشهایی شروع گردیده است، امّا وقتی در چارچوبهای عملی و واقعی برای صلح قرار نگیرد و نتواند به صورت مسلسل و تناسب روابط خود با سایر عوامل صلح در استراتژی جامع را حفظ نماید دستیابی به صلح درافغانستان چندان محتمل نخواهد بود. نگاهی امیدوارکننده به مؤثریت و موفقیت گفتوگوهای صلح نشان میدهد اقدامات انجام شده به صورت پراکنده هر چند مسیری درست را نپیموده است، امّا اگر مساعی جامعۀ جهانی، بازیگران منطقهیی و جدیّت حکومت و جریانهای سیاسی و نهادهای مدنی در محور این تلاش ها قرار گیرد با شکلگیری استراتژی جامع صلح میتواند آیندۀ ثبات و امنیت افغانستان را تضمین کند. در سال 2012 مقدمات مؤثریت این تلاشها فراهم گردیده است. در این سال با توجّه به نزدیکی به سال 2014 و لزوم دستیابی به چارچوبهای عملی صلح برای افغانستان نیاز است تا همۀ این تلاشها در چارچوبی جامع سامان یابد و احتمال آن با توجّه به ضرورت صلح برای افغانستان و فشارهای بیرونی و تلاشهای درونی ممکن به نظر میرسد. هرچند نباید از قربانیهای این پروسه چشم پوشید و غافل ماند. بهترین اقدام، کاهش هزینهها و بهبودبخشیدن و مؤثرتر ساختن برنامههاست که نه حکومت، نه شورای عای صلح و نه جامعۀ جهانی هنوز توانستهاند به درستی آن را سازمان دهی مطلوب کنند.