پیچیدگی ها و دورنمای صلح در افغانستان
مصاحبه پژوهشگران انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان با داکتر سردارمحمد رحیمی استاد دانشگاه و معین سوادآموزی وزارت معارف
مصاحبهکنندگان: غلامرضا ابراهیمی و حسین علی کریمی
تاریخ مصاحبه: 7/8/2016
1. دو تعریف از صلح وجود دارد: یکی صلح به مثابه نبود جنگ و دیگری صلح به مثابه حضور عدالت. شما کدام یکی را برای افغانستان واقعبینانهتر میبینید؟
بسیار مشکل است که در افغانستان برای این دو تعریف تقدم و تأخر قائل شویم. از سال 1747 و از زمان شکلگیری دولت افغانی به این سو مشکل نبود یک سیستمی که گروههای انسانیای که در این جغرافیا زندگی میکردهاند، بتوانند یک زندگی مسالمتآمیز داشته باشند مبتنی بر حق انسانیشان که یا در قالب قوم است، یا در قالب شهروند است، یا در قالب تبعه است یا ... بگیرند، وجود داشته است. به همین خاطر مسئله عدالت اجتماعی و در پیوست آن عدالت سیاسی و اقتصادی همیشه باعث ناامنی بوده. گاهی مسئله عدالت در سطح بسیار پایین وجود داشته ولیکن بروز سیاسی، اجتماعی و امنیتی پیدا نکرده و دیده نشده، مثلا در قرن بیستم تا قبل از جنگهای جهاد علیه روسها و شکلگیری گروهها و تنظیمهای قومی، زیاد به چشم نمیآمده ولی بعد از پیروزی مجاهدین که این خواستها زمینه بروز پیدا میکند و تبدیل به مناقشات و جنگهای داخلی بین گروههای قومی میشود در دورة جنگهای داخلی و بعد از آن.
یک وقت دیگر هم صلح را اگر به معنی نبود جنگ بگیریم، برمیگردد به عوامل بیرونی. یعنی رویکرد صلح به مثابة حضور عدالت نگاهش به درون است یعنی نگاهش به ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که اگر عادلانه نباشند و به درستی تعریف نشده باشند میتواند باعث بیثباتی و دور شدن از صلح شوند. اما رویکرد صلح به معنای نبود جنگ میتواند بیشتر عوامل بیرونی را متوجه قرار بدهد. یعنی گاهی اوقات کشورهای همسایه و عوامل بیرونی به دلیل ساختار منطقهای و موقعیت ژئوپلیتیکی که افغانستان در آن قرار دارد، برای گروههای بیرونی و کشورهای همسایه جاذب است برای ایجاد ناامنی و استفادة سیاسی و اقتصادی و امنیتی از افغانستان. به همین دلیل صلح در افغانستان به هر دوی این عوامل گره خورده هم عوامل درونی و هم عوامل بیرونی. عوامل درونی همان نگاه عدالت محور به صلح است یعنی اینکه عدالت به وجود بیاید تا صلح محقق شود. و رویکرد دومی نقش عوامل بیرونی را برجسته می سازد یعنی اینکه مناقشه و رقابت بیرونی باعث میشود که پایههای صلح در افغانستان سست شود. تشخیص اینکه کدام مقدم است، بسیار مشکل است به این معنی که هر کدام بر دیگری تأثیر دارد. بسیاری از مواقع در افغانستان، ساختار نظام سیاسی که از ابتدا مبتنی بر قهر و غلبة قومی بوده، بستر را مساعد کرده است که موضوع نارضایتی گروههای قومی و اجتماعی را به صورت آتش زیر خاکستر داشته باشیم که صلح را از درون متزلزل بکند. این وضعیت به دلیل این نیست که گروه های مخالف صلح وجود دارند چون اساساً صلح بر مبنای عدالت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکل میگیرد و صلح بدون عدالت در واقع یک امنیت خشنی است که هر گاه امکان فروریختن آن است.
اما گرایش خودم و تمرکز بیشتر خودم بیشتر این است که صلح افغانستان بیشتر باید متکی بر عوامل درونی باشد. یعنی ریشههای درونی صلح افغانستان مهمتر از ریشههای بیرونی آن است. به همین خاطر اگر ما موفق شویم در افغانستان یک سیستم عادلانه را به لحاظ اقتصادی و سیاسی و اجتماعی طراحی بکنیم و همة اقشار و اقوام نوعی احساس عدالت و برابری را داشته باشند، این موثرتر خواهد بود؛ که اگر عوامل بیرونی هم برای ناامنی افغانستان موجود باشد و یا ژئوپلیتیک افغانستان برای کشورهای همسایه جذابیتهایی برای ناامنی و بیثباتی داشته باشد، خیلی کارگر نباشد. شکی نیست که در گذشته قدرتهای بزرگ تاریخی و در حال حاضر کشورهای همسایه منافعی را در افغانستان جستجو میکنند که گاهی اوقات این منافع در چارچوب ناامنی و بیثباتی و نبود صلح در افغانستان تعریف شده است. اما این ناامنی و بیثباتی زمانی زمینة توسعه و نفوذ را پیدا میکند که در داخل هم بسترهای قومی و اجتماعی مستعد پذیرش همین رویکردهای بیرونی باشند و این استعداد پذیرش رویکردهای بیرونی زمانی اتفاق میافتد که وضعیت داخلی صلحآمیز نباشد یعنی رویکرد نهاد قدرت به مردم و گروههای مختلف اجتماعی عادلانه نباشد. به همین خاطر بین دو رویکردی که شما در باب صلح گفتید رابطه ای به وجود میآید. در کل به نظر من صلح مبتنی بر حضور عدالت مقدم است.
ـ شما در صحبتهای خود به عوامل ژئوپلیتیک افغانستان اشاره کردید. ممکن است در این باره بیشتر توضیح دهید به عنوان مثال بحث منازعات آبی یا هیدروپلیتیکی که بین ما و پاکستان و ما و ایران جاری است. به نظر شما ژئوپلیتیک افغانستان چقدر در تداوم جنگ و منازعه و بیثباتی تأثیرگذار بوده است؟
بحث از ژئوپلیتیک یک کشور تنها به عوامل ثابت بستگی ندارد بلکه عوامل غیرثابت هم بستگی دارد به شمول ساختار سیاسی، ترکیب جمعیتی، سیاستهای اجتماعی و... که اینها بخشی از ژئوپلیتیک یک کشور هستند. بسترهای درونی بیثباتی در افغانستان که تعارض و جنگ سرد بین گروههای قومی در داخل افغانستان است، بستر را مناسب کرده است که کشورهای همسایه و قدرتهای منطقه منافعشان را در تداوم بیثباتی در افغانستان ببینند تا مثلا در موضوع آب برتری خودشان را نسبت به افغانستان داشته باشند یا حداقل اطمینان پیدا بکنند افغانستان در موقعیتی نخواهد گرفت که در مورد آبها به سمت ایران و پاکستان و تاجیکستان، داعیه بیشتری داشته باشند. به همین دلیل هم ژئوپلیتیک افغانستان مستعد جذب علاقهمندی کشورهای همسایه برای بیثباتی و نبود صلح بوده است. و این مهم است که در داخل ما بتوانیم ساختار را اصلاح کنیم تا زمینه دخالت همسایهها و قدرتهای منطقه یا در زمینة آب یا در زمینههای دیگر به وجود نیاید. متأسفانه ژئوپلیتیک افغانستان در طول 4 دهة گذشته این جذابیت را داشته است و به وجود آورده برای پاکستان برای ایران برای آسیای میانه برای قدرتهای منطقهای مثل ترکیه و عربستان و قدرتهای بزرگ مثل روسیه و آمریکا. به همین دلیل است که بازیگران منطقهای و جهانی با درکی که از شرایط ژئوپلیتیک افغانستان دارند، فکر میکنند که منافعشان در این است که با حضور در افغانستان، مانع از این شوند که وضعیت به ضرر آنها رقم بخورد یا اینکه به نفع رقیبشان رقم بخورد. که در هر دو صورت جذابیت مداخله را برای بازیگران منطقهای و جهانی فراهم میکند که در نهایت منجر به بیثباتی افغانستان میشود.
مثلا ممکن است ایرانیها فکر کنند که بیثباتی در افغانستان به لحاظ ژئوپلیتیکی به نفع ایران است. آن هم به این دلیل که یک افغانستانی که درگیر بیثباتی داخلی باشد برای ایران یک حاشیه امنیتی به وجود خواهد آورد که افغانها مثلا در مورد آبها مدیریت مؤثر آبی نداشته باشند که از طریق این مدیریت آبی، منابع آبی در شرق ایران محدود نشود. مثلا به نظر میرسد در افتتاح بند سلما ایرانیها در ظاهر علاقهمندی نشان میدهند ولی در ته دل اصلا خوشحال نیستند. چون آنها فکر میکنند که این مدیریت آبی توسط افغانستان برای آنها مشکلات جدیای را به وجود بیاورد. تیتر یکی از روزنامههای ایرانی در این رابطه این بود که: «سلما دوستی را به کما برد» که یک استعاره بود و یک معنی این بود که افتتاح بند سلما دوستی و ایران را دچار مشکل خواهد کرد. در حالی که ما این گونه فکر نمیکنیم و یک کار عادی را برای مدیریت آبهای خود انجام میدهیم. فهم دوم از این تیتر این است که بند سلما باعث شده است که میزان آبی را که بند دوستی که بین ایران و ترکمنستان افتتاح شده بود که از آن طریق، آب حوزه شرق و شمال شرق ایران مدیریت میشد، کاهش بدهد و بر شرایط اقلیمی و آبی شرق ایران تأثیر منفیای داشته باشد. بنابراین اگر افغانستان یک افغانستان مقتدر و باثبات و متکی بر توان درونی خودش باشد و این ابتکارات را در حوزة آبی داشته باشد، میتواند برای کشورهای همسایه خودش یک تهدید باشد. البته این یک فرض است و برعکس بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران افغانستان با ثبات را به نفع منطقه و ایران میدانند. به همین شکل ما با پاکستان بر سر آب کنر و تاجیکستان بر سر آمودریا بحثهای جدیای دربارة آب داریم. بنابراین از این منظر میبینیم که بیثباتی در افغانستان برای کشورهای همسایه و قدرتهای منطقه جذاب باشد. به همین ترتیب به لحاظ تجاری، اقتصادی و ترانزیتی هم بحثهای جدی ای وجود دارد. در واقع ژئوپلیتیک ناامنی در افغانستان بخشی از منافع کشورهای همسایه و قدرتها منطقه و فرامنطقهای است. برخی از کشورها مثل چین برعکس، ثبات در افغانستان را در جهت منافع کشورشان ببینند و برای ثبات در افغانستان مداخله بکنند. بعضی از کشورها هم به خاطر بیثباتی مداخله میکنند که در مجموع باعث تشدید بیثباتی در افغانستان خواهد شد. اما اینکه آیا نتیجة این تعاملات و رقابت قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای به بیثباتی افغانستان منجر خواهد شد یا صلح و ثبات در افغانستان؟ به این برمیگردد که ما بفهمیم سطوح قدرت اینها چگونه است و چگونه میتوانیم بین این کشورها و قدرتها منافع مشترک ایجاد کرد که حاصلجمع آن برای ما ثبات باشد. این کاری است که باید افغانستان انجام بدهد که کاری بسیار سخت است به همین خاطر هم است که ما در این زمینه ناکام بودیم.
ـ به نظر شما دولت افغانستان میتواند این تهدید را به فرصت تبدیل کند؟
بله. ژئوپلیتیک افغانستان (با درنظرداشت هم عوامل ثابت و هم عوامل متغیر) فعلا تهدیدی است برای امنیت ملی افغانستان که نقش عوامل متغیر در آن بسیار مهم است. یعنی اگر نخبگان سیاسی در رویکردهای ملی کنونی تغییری ایجاد کنند، امکان این وجود دارد که ما این تهدید را به یک فرصت تبدیل کنیم. بنابراین محصوربودن در خشکی برای افغانستان هم میتواند یک تهدید باشد هم میتواند یک فرصت باشد. اگر ما محصور به خشکی هستیم، ولی زمینه ترانزیت بین آسیای میانه و آسیای جنوبی هم شدیم، بین شرق آسیا و غرب آسیا هم شدیم. بخش بزرگی از ترانزیت انرژی، کالا، خدمات، حتی اینترنت و اطلاعات از طریق افغانستان میتواند ممکن باشد که منافع آسیای میان و جنوبی و شرق و غرب آسیا را به هم پیوند بدهد. ولی تعریف این را ما باید انجام بدهیم. اگر تعریف این را ما انجام ندهیم و فکر بکنیم که قدرتهای بزرگ به این تعریف میرسند، آنها ممکن است به این تعریف برسند ولی بسیار زمان میبرد و این زمانبردن باز شرایط را تغییر میدهد و این تغییرات ممکن است که ژئوپلیتیک ما را به سمتی ببرد، که منافع قدرت بزرگی باشد و منافع کشور دیگری نباشد به همین خاطر ما نباید منتظر قدرتهای بزرگ باشیم. مثل اینکه بعضی از نخبگان سیاسی ما معتقدند که منافع قدرتهای بزرگی مثل چین و هند و امریکا و ناتو احتمالا بعد از سال 2017 برای افغانستان صلح و ثبات خواهد آورد. میگوییم چرا؟ میگویند که آنها میخواهند درهای اقتصاد آسیا باز شود و جنوب آسیا و آسیای میانه به هم وصل شود و این خواست قدرتهای بزرگ باعث میشود که قدرتهای کوچک منطقهای از افغانستان کنار بروند و صلح و ثبات به افغانستان بیاید. ولی من میگویم نه؛ تنها راه و امکان این نیست که آنها لزوماً به سمت صلح و ثبات افغانستان میل پیدا میکنند. بلکه گاهی اوقات هم هست که قدرتهای بزرگ امکاناتی دارند که میتوانند از آن طریق منافع خود را پیش ببرند بدون اینکه لزوماً منافع آنها به معنی صلح و ثبات در افغانستان باشد. اما اگر مکانیزم درونی ما به لحاظ رویکرد و درک نخبگان سیاسی از شرایط منطقه و از وضعیت گروههای اجتماعی و قومی داخل افغانستان و از منظر سیاستهای جمعیتی و اقلیمی درست تعریف شود، ما میتوانیم این ژئوپلتیک تهدید را با تأکید بر عوامل متغیر ژئوپلیتیک، به ژئوپلیتیک فرصت تبدیل کنیم. ما عوامل ثابت ژئوپلیتیک را نمیتوانیم تغییر دهیم ولی اگر ما روی عوامل غیرثابت کار کنیم و آنها را به سمت موثر و مناسب که متناسب با پتانسیلهای ژئوپلیتیک افغانستان باشد، حرکت دهیم، افغانستان میتواند به حیث محور ترانزیت در حوزه کالا و خدمات و انرژی تبدیل شود و زمینه همکاری بین کشورهای منطقه را فراهم کند بدون اینکه این ژئوپلیتیک فرصت، تهدیدی باشد برای پاکستان، ایران و یا آسیای میانه. و این کار خانگی است که ما باید انجام بدهیم و نیاز به یک درک ژئوپلیتیکی از وضعیت افغانستان، درک ژئوپلیتیکی از صلح و درک ژئوپلیتیکی از ناامنی دارد. این درک در واقع نیازمند کار کارشناسی است که این کار کارشناسی در افغانستان متاسفانه تا هنوز به وجود نیامده است.
2. در طول چهار دهه گذشته نقش سازمان ملل را در پروسههای صلح چگونه ارزیابی میکنید؟
فکر میکنم که نقش سازمانهای بینالمللی مثل سازمان ملل خیلی پررنگ نبوده است. و آن هم به این دلیل است که ماهیتاً سازمان ملل بعد از جنگ جهانی دوم بیشتر متاثر از انگیزهها و خواستهای قدرتهای پنجگانه شورای امنیت بوده، و آنها هم در موضوع افغانستان تا هنوز به یک درک مشترک نرسیده و برای آنها رسیدن به این درک مشترک اولویت نداشته و مهم نبوده که حتما دربارة افغانستان به یک درک مشترک برسند. چون آنها از طرق دیگری میتوانند منافع خود را دنبال بکنند. به همان دلیل هم مداخله سازمان ملل در افغانستان بیشتر به نوعی نقش حمایتی داشته تا نقش موثر و ورودی که حل بحران بکنند. کما اینکه در گذشته هم دیدیم که در بحرانهای سومالی، بحرانهای رواندا و دیگر نقاط جهان، سازمان ملل زمانی نقش تعیینکننده داشته که یکی از قدرتهای بزرگ مثل امریکا ورود پیدا کرده یا مثلا شوروی ورود پیدا کرده. این واقعیت همین الان هم وجود دارد بنابراین نمیتوانیم خیلی امید داشته باشیم که سازمان ملل نقش موثری را در حل و فصل مناقشات افغانستان داشته باشد. ولی باید نقش داشته باشد چون سازمان ملل مشروعیت این کار را دارد. ولی از طرف دیگر میبینیم که مشروعیت یک گپ است ولی قابلیت و توانمندی و توان سختافزاری که این نهاد دارد چیز دیگری است که باز برمیگردد به نحوة تعاملات قدرتهای پنجگانة شورای امنیت.
3. زمینههای داخلی را تا چه اندازه در شکلگیری یا تداوم منازعه و دشواری مدیریت بحران دخیل و مهم میدانید؟ (تحول اجتماعی، بیداری و خود آگاهی قومی و هویتی و تضاد در نحوه تقسیم قدرت، پایه گذاری نظام جدید سیاسی و مشکلات اقتصادی و فقر فراگیر، مهاجرت و تحول فرهنگی)
عوامل داخلی. تا زمانی که عوامل داخلی مستعد و پذیرای عوامل بیرونی نباشد سخت است که عوامل بیرونی بتواننند که در واقع خواست خودشان را حتی بر کشور ضعیف و کوچکی مثل افغانستان تحمیل بکنند. مثلا ایران را ببینیند. علیرغم اینکه بسیاری از کشورهای منطقه خواهان بیثباتی ایران هستند اما چون آنها بسترهای داخلی بیثباتی را محدود کردند و ساختارهای داخلی به گونهای طراحی شده که امکان نفوذ را نمیدهد، در ایران ثبات و امنیت وجود دارد. در افغانستان عوامل درونی ما بسیار پذیرای مداخله قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای است. وقتی که این مداخله وجود داشته باشد، همراه این مداخله و نفوذ قدرتهای بیرونی، منافع آنها هم وارد میشود. آن هم منافع متعارضی که باعث تشدید بیثباتی در افغانستان می شود. وقتی منافع آنها وارد میشود، طبیعتاً منافع امریکا با روسیه، روسیه با چین، چین با ایران و... ممکن است با هم متعارض باشد و طبیعتاً ما از این تضاد منافع متأثر میشویم. اما اگر ما بسترهای داخلی را از طریق یک سیستم سیاسی عادلانه محدود بکنیم و گروههای قومی متفاوت را به تعامل و وحدت و همدلی برسانیم و ساختار سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را عادلانه بکنیم و بستر داخلی نفوذناپذیر باشد، من بعید میدانم که عوامل بیرونی لزوماً منافعشان را در ناامنی افغانستان ببینند.
امریکا در افغانستان منافع خود را میخواهد و همچنین روسیه و ایران و هند و پاکستان. و طبیعی است که ما منافع مشروع آنها رصد بکنیم. این ظرفیت ماست که چگونه میتوانیم منافع مشروع آنها در داخل افغانستان را جمعبندی کنیم که هم منافع افغانستان در نظر گرفته شود هم منافع منطقه. اما به نظر منافع امریکا، ایران و پاکستان و هند و چین و روسیه لزوماً بار منفی ندارد و باعث بیثباتی افغانستان نمیشود؛ اما اینکه چه بخشی از منافع ایران، چه بخشی از منافع امریکا و چه بخشی از منافع چین را ما در افغانستان دنبال کنیم، برمیگردد به نخبگان سیاسی ما و دولت ما که چقدر ظرفیت دارد که خواست این کشورها را آنالیز بکند و آن بخشی را که برای افغانستان مفید است، زمینة اجرا و پیگیری آن را فراهم کند. به همین دلیل من معتقدم که نقش عوامل داخلی در شکلگیری ثبات و امینت در افغانستان بسیار مهم است. اگر ما بسترهای داخلی را به درستی تبیین و طراحی کنیم، بسترهای بیرونی را با سیاست خارجی فعال و پویا میتوانیم به سمتی سوق بدهیم که هم منافع آنها تأمین شود و هم ما بتوانیم صلح و امنیت و ثبات خود را حفظ کنیم.
4. به نظر شما عوامل تداوم بخش بیثباتی و جنگ در افغانستان را در 4 دهة گذشته به شکل لیستوار چه عواملی هستند؟
1- عدم وجود تئوری مناسب برای تقسیم قدرت یا مکانیزم مناسب برای تقسیم قدرت؛ چون تقسیم قدرت در افغانستان با توجه به گروه های قومی و اجتماعی متعدد، یک اصل است. گروه های مختلف قومی بعد از دوره جهاد داعیه سیاسی پیدا کردند و خواستار این شدند که سهمی در قدرت داشته باشند. چون ساختار تقسیم قدرت از زمان تشکیل این کشور که مبتنی بر تئوری قهر و غلبة قومی بوده، عادلانه نبوده. اما بعد از جهاد برای گروههای سیاسی قومی فرصت این به وجود میآید که نقش خود را در ساختار قدرت و سیاست ببینند؛ ولی به خواست قومی شان پاسخ داده نشد و چنین شد که جنگهای داخلی شروع شد. من مخالف این هستم که جنگهای داخلی جنگ بر سر قدرت بود، جنگ بر سر قدرت نبود بلکه جنگ بر سر مکانیزم توزیع قدرت بود. و به همین خاطر طرفهای درگیر این جنگ را عادلانه میدانستند. و به همان دلیل است که تاجیکها احمدشاه مسعود را یک قهرمان میدانند و به هیچ وجه حاضر نیستند که قبول بکننند که او را یک جنایتکار بوده است؛ همچنین هزارهها هم مزاری را یک قهرمان و عدالتخواه میدانند و به هیچ وجه حاضر نیستند که او را یک جنایتکار جنگی بدانند. و به همین ترتیب پشتونها حکمتیار را و ازبکها جنرال دوستم را. به دلیل اینکه آنها فکر میکردند یک تئوری مناسب برای توزیع عادلانه قدرت وجود ندارد آنها عادلانه تلاش میکنند که یک مکانیزم عادلانه را به وجود بیاورند تا زمینه مشارکت آنها را در قدرت بوجود بیاورد.
2- وابستگی گروههای جهادی به کشورهای بیرونی مثل ایران، پاکستان، امریکا و کشورهای عربی. طبیعی است که کشورهای خارجی منافع خود را در افغاسنتان جستجو میکنند ولی اگر این منافع درست مدیریت نشود، باعث بی ثباتی و ناامنی در افغانستان میشود. اگر یک دولت ملی در آن زمان تشکیل میشد، دولت میتوانست تمام منافع آن کشورها را در چارچوب سیاست خارجی به قدرت ملی و منافع افغانستان تبدیل کند. چون در آن زمان دولت به وجود نیامد و بعد هم جنگهای داخلی شروع شد، در آن دوره نقش مداخله عوامل بیرونی بیشتر نقش بیثباتکننده و منفی شد.
3- پدیدهای به نام دولت در افغانستان خوب درک نشده است. دولت در افغانستان بیشتر به عنوان یک کالای وارداتیای که صرفاً بر اساس کارکردهایی که دارد مثل: ارائه خدمات، اقتصاد و امنیت است، شناخته میشود. اما مسئولیتهای شهروندان در قبال دولت یک امر مغفول است و چنین ذهنیتی وجود ندارد. به همان دلیل هم جوانان ما وقتی لیسانس میگیرند فکر میکنند که دولت موظف است که برای این جوان یک وظیفه را فراهم کند. اما این فکر وجود ندارد که دولت پدیدهای است که مبتنی بر قرارداد اجتماعی ـ سیاسی یک ملت به وجود میآید و این دولت باید وظایف مشخصی را دنبال بکند و برخی از وظایف و کارها مسئولیت خود ملت است که باید انجام بدهند و پیگیری کنند. وقتی درک درستی از پدیدة دولت شکل نمیگیرد و ملت به نوعی خود را جدای از دولت تصور میکند و یک جداافتادگی دیده می شود، خود این باعث می شود که حکومت نتواند امنیت را به وجود بیاورد و مردم خود بخشی از ناامنی میشوند. من معتقدم در افغانستان، نهادهای مدنی، جامعة مدنی، رسانهها، نخبگان سیاسی، دانشجوها و جوانان بخشی از ناامنی افغانستان هستند نه بخشی از امنیت افغانستان. این وضعیت به دلیل این است که دولت با این گروه ها رابطة ارگانیک ندارند. یا اینها نتوانستند با دولت رابطة ارگانیک برقرار کنند و این جداافتادگی باعث شده است که مردم خودشان علیه امنیت کار بکنند؛ جوانان علیه امنیت بشوند و رسانهها علیه امنیت کار بکنند؛ فرهنگیان علیه امنیت ملی خود کار بکنند. این کارها ناآگاهانه است در حالی که فکر میکنند ما برای امنتر شدن افغانستان کار میکنیم: انتقاد میکنند، اعتراض میکنند، تظاهرات میکنند، عملیات انتحاری را پوشش میدهند. ولی فکر نمیکنند در واقع که این کارها آیا به امنیت افغانستان کمک میکند یا ناامنی افغانستان. گاهی ما با شعار امنیت کاری را که انجام میدهیم در واقع در مقابل امنیت است. هنوز این فهم به وجود نیامده است. به همین دلیل تا هنگامی که این فهم مشترک بین دولت و ملت و رسانهها و جامعة مدنی و کلیه عناصر ملت به وجود نیاید، طبیعتاً امنیت در افغانستان آسیبپذیر میشود.
5. شما در صحبتهای خود به جنگ بر سر مکانیزم توزیع قدرت اشاره کردید. در حال حاضر که طالبان علیه دولت در حال جنگ هستند، آیا ما برای رسین به صلح و ختم جنگ به یک جلسه بن دیگر ضرورت داریم که این بار آنها را هم شریک کنیم و بر سر نحوة تقسیم قدرت تصمیم بگیریم تا به صلح برسیم؟
ما دو راه داریم: یک راه این است که دوباره بر سر مکانیزم توزیع قدرت باید بجنگیم که متأسفانه به این سمت پیش می رویم. به خاطر اینکه مثلا پشتون ها نسبت به فیصله بن راضی نیستند. در شعار نمیگویند ولی در عمل راضی نیستند آنها به سهم کمتر از 60 فیصدی یا 70 فیصدی راضی نیستند. رییسجمهور غنی هم این پروسه را دنبال میکند. هزاره ها هم به سهم 20 فیصدی نه تنها قانع نیستند و فکر می کنند و حق هم دارند که می گویند از این 20 فیصد هم تکمیل نشده است و ما سهمی را باید در دولت داشته باشیم نداریم؛ ازبکها هم به همین ترتیب و تاجیکها هم به همین ترتیب. بنابراین ما یک مشکل داریم و آن این است که توافقنامه بن علیرغم اینکه توانست تا اندازه ای یک ثبات ابتدایی را بعد از دوره طالبان به وجود بیاورد، اما به نظر بسیاری از نخبگان سیاسی پشتون مطابق واقعیتهای افغانستان نبوده چون در آنجا بزرگترین گروهی که بر افغانستان تسلط داشتند به نام طالبان که نمایندگی می کردند از بخشی از جامعة افغانی، آن را حذف کردند. وقتی حذف کردند، بنابراین آن تقسیم قدرت در غیاب بزرگترین قدرتی بوده که باعث ناامنی در افغانستان بوده یا باعث سلطه در افغانستان بود. طبیعی است که آن تقسیم قدرت مورد توافق پشتونها نیست. ولی در آن دوره امکان نفسکشیدن و بیان نداشتند به دلیل اینکه فشار جامعه جهانی و امریکا بود و نقش جامعه ملل پررنگ بود. و از طرف دیگر هم پشتونهایی هم که در در اجلاس بن شرکت کرده بودند خوش بودند که طالبان کنار بروند و آنها به قدرت برسند. چون بین پشتونها هم جنگ قدرت وجود دارد. به همان دلیل امروز پشتونها با یک مشکل مواجهاند هم مجبورند مکانیسم قدرتی را که در بن وجود داشته بپذیرند و هم از طرف دیگر تلاش می کنند با حمایت از گروههای شورشی مثل طالبان، نشان بدهند که ما از این وضعیت راضی نیستیم. بخشی از ناامنی افغانستان برمیگردد به ساختار نظام سیاسی افغانستنا که بخشهایی از حکومت، ناامنی را دامن میزنند و از ناامنی حمایت میکنند. و آن هم به این دلیل است که یک رییسجمهمور به نام کرزی یا غنی فکر میکنند که بدون داشتن عقبة طالبان در مقابل گروه های قومی دیگر که رهبرانی مثل عطا، دوستم، محقق، خلیلی و... تاب مقاومت ندارند. به همان دلیل این رهبر قومی که به عنوان رییس جمهور هم است فکر میکند که باید طالبان را به مثابة یک پشتوانة سیاسی داشته باشد. کرزی به خوبی این را درک میکرد و تا هنوز هم فکر می کند که کرزی باید طالبان بخشی از پروسة سیاسی باشد؛ و فکر طالبان باید همیشه به عنوان یک پشتوانه قوی برای یک رییس جمهمور پشتون باشد. به همین دلیل هیچ رییس جمهور پشتون راضی نیست که طالبان را دشمن افغانستان بخواند به خاطر اینکه طالبان را به عنوان یک پشتوانة سیاسی خودش محسوب می کند اما پشتوانهای که باید زیر چتر غنی یا کرزی کار بکند نه اینکه ملاعمر یا ملاهیبت یا ملامنصور بیاید در راس قدرت بنشیند. ما این مناقشه درونی را بین گروه های پشتون که باعث می شود بیثباتی در افغانستان تداوم داشته باشد. اما اینکه ما به اجلاس بن 2 ضرورت داریم، طبیعی است که واقعیت سیاسی افغانستان این را می گوید ولی تا هنوز این واقعیت سیاسی تبارز پیدا نکرده است. اما ما هنوز یک فیصدی مشخصی از گروههای قومی را نداریم که جمعیت پشتون و تاجیک و هزاره و ازبک چقدر است که ما بتوانیم یک تقسیم قدرت واقعی داشته باشیم. و دیگر اینکه در بین گروه های پشتون هم وقتی که آنها خواست 60 فیصدی را داشته باشند، آیا این خواست 60 فیصد برای تاجیک ها و هزاره ها و ازبکها قابل قبول است یا نه؟ همچنین استراتژی پشتونها در فضای سیاسی افغانستان این است که فضا را در یک حالت مبهم نگه دارند یا اینکه به لحاظ قانونی به دیگران بقبولانند که ما اکثریت هستیم و بالای 60 فیصد هستیم. این خواست پشتونها در فضای سیاسی افغانستان زمینه و پذیرا ندارد. به همین خاطر اگر اجلاس بن 2 هم شروع شود، این اجلاس آغاز برخی از مناقشات جدیتر در افغانستان خواهد بود. اما کاری که ما می توانیم انجام دهیم این است که فکر می کنیم اجلاس بن 1 تا یک حد زیادی منعکسکننده واقعیتهای جامعة افغانستان بود به جز مسئله پشتونها و طالبان. سهمی که به پشتونها داده شده در اجلاس بن تا حدی عادلانه است. اما اینکه چگونه پشتون ها می توانند از اکثریت جامعة پشتون نمایندگی بکنند که طالبان هم خودشان را بخشی از نمایندگی جامعة پشتون میبینند، این یک موضوع داخلی بین پشتونهاست و این یک موضوع حلناشده است. ولی حلنشدن این موضوع به این معنا نیست که یک موضوع پشتونی است و به ما ربطی ندارد. چون این موضوع کلیت امنیت و صلح افغانستان را با خطر مواجه کرده است. به همان دلیل هم گروههای قومی دیگر خودشان را در این موضوع با پشتونها همراز و همدل نمیبینند و این یک خطر است. خطر به این معنی است که تاجیک ها و ازبکها و هزارهها می گویند که این یک موضوع پشتونی است و به ما ربطی ندارد. مثلا طالبان پشتون هستند پس یا بیایند جای غنی را بگیرند یا غنی برود جای آنها را بگیرد. در حالی که پشتونها هم این مسئله را نتوانستند حل بکنند و اقوام دیگر هم مایل به مداخله در آن نیستند، ولیکن نتیجه این کشمکش درونپشتونی و بازتاب آن در کل جامعه افغانستان باعث شده است که افغانستان ناامن بشود. پس اگر می خواهیم به اجلاس بن 2 فکر بکنیم قبل از آن باید موضوع طالب ـ پشتون به یک نتیجه برسد. موضوع طالب ـ پشتون یک موضوع مجرد نیست و پشت سر آن منافع پاکستان و منافع کشورهای عربی است که در تداوم این وضعیت زمینه نفوذ آن در افغانستان بیشتر فراهم میشود که باز این بعد منطقهای و بینالمللی پیدا میکند. اگر گام به گام شروع بکنیم و یکی اینکه گروه های غیر پشتون باید تلاش بکنند موضوع طالبان و پشتونها را در چارچوب یک بحث ملی به گونهای رصد بکنند که تقریباً همین وضعیت تقسیم قدرت در افغانستان بر مبنای تقسیم قومی به یک فرمت خاص تبدیل بشود یعنی اینکه ما واقعا بفهمیم که نمایندة پشتونها کی است؟ آیا طالبان هستند؟ یا کرزی و غنی و گروههای سیاسی هستند که در افغانستان وجود دارند؟ این مسئله حل نشده است. وقتی این مسئله حل شود، مکانیزم تقسیم قدرت یک تبارز بهتری پیدا میکند، بعد در مورد تئوری تقسیم قدرت راحتتر میتوان تصمیم گرفت که تا هنوز این حل نشده است.
6. ما از کودتای 7 ثور تا الان، پروسههای صلح متعددی داشتیم. از آشتی ملی داکتر نجیب گرفته تا گفتگوهای صلح بین گروههای جهادی و گفتگوهای صلح بین دولت ربانی و طالبان تا حال حاضر که شورای عالی صلح را داریم که مذاکراتی را پیش میبرد و همچنین گفتگوهای چهارجانبه ای را وزارت خارجه افغانستان پیش می برد، فکر میکنید دلاین ناکامی این پروسه ها و حلقه مفقوده این گفتگوها چی است که به صلح نمیرسیم و جنگ دوامدار میشود؟
ما در تمام این دورهها کماکان با یک مسئله درونی مواجهیم که همان مکانیزم تقسیم قدرت بین گروههای قومی در افغانستان است. وقتی که در داخل، همین گروه های قومی با همدیگر به یک مکانیزم تقسیم قدرت قابل قبول دست پیدا نکرده باشند و به هم اعتماد نداشته باشند، چگونه میتوانند با گروه رقیب صلح بکنند. وقتی این صلح امکانپذیر است که گروههای قومی متفاوت وقتی در چارچوب یک ظرفی به نام حکومت قرار گرفتند، اینها یک درک واحد از صلح و یک خواست واحد در مورد صلح داشته باشند. همین الان در افغانستان چه در دوره کرزی چه در حال حاضر دو طرف قدرت همه یک خواست واحد و متمرکز بنیادی برای صلح نداشتند. بله به صورت مقطعی می خواستند که صلح شود تا از فشار خلاص شوند ولی بعد آن باز آغاز مناقشات بین خودشان بوده که حالا چه کار کنیم در مورد قدرت.
به همان خاطر تا زمانی که مشکل درونی جامعة افغانستان حل نشود و یک مکانیزم عادلانة سیاسی و اقتصادی تعریف نشود، طبیعی است که مذاکرات صلح ما با طرف دیگر خیلی معنی و نتیجه ندارد و به ما کمکی نخواهد کرد. مسئله دیگر این است که نقش عوامل بیرونی و ژئوپلیتیک افغانستان که جذابیت داشته برای مداخله قدرتهای بیرونی برای بیثبات کردن یا تعریف بخشی از جغرافیای افغانستان برای امنیت ملی خودشان، در این قالب هم آن عوامل فعال بودند.
در حال حاضر هم در افغانستان اگر بتوانیم که یک تعریف واحد و مشترک از امنیت ملی، تهدیدهای امنیت ملی در افغانستان داشته باشیم می توانیم که به سمت گفتگوهای صلح واقعی پیش برویم. امروز برخی از گمانهها وجود دارد که شورای امنیت یا برخی از نهادهای دیگر به شکل عامدانه برای ناامنی افغانستان تلاش می کنند. حالا این ممکن است که یک گمانة خیلی بهجایی نباشد اما در این شکی نیست که امنیت ملی افغانستان گاهی اوقات به معاملههایی یا تعاملاتی با کشورهای منطقه یا ناتو یا ایالات متحده در مورد امنیت افغانستان حاضر شده است. همچنین گروههای دیگر که شریک قدرت هستند مثل تاجیکها و هزارهها و ازبکها، مشکوکاند به کاری که به نام دولت افغانستان انجام میشود یا در قالب شورای امنیت یا در قالب رییسجمهور. همچنین بخشهایی از گروههای سیاسی، اقتصادی و مافیایی در داخل افغانستان، ناامنی را بخشی از منافع خود تعریف کردهاند و اینها علاقهمند به امنیت در افغانستان نیستند. بنابراین ما همیشه یک سری از مسائل داخلی را داشتیم که باید اینها را پشت سر میگذاشتیم تا میرسیدیم به صلح با مجاهدین، صلح با طالبان در دوره دولت ربانی، و صلح با طالبان در حال حاضر.
در حال حاضر هم حرف این است که شورای امنیت ملی افغانستان یا دولت افغانستان به دنبال صلح است در قالب مذاکرات چهارجانبه یا شورای عالی صلح؛ اما حرف اصلی این است که در درون افغانستان ساختارهای اجتماعی ما صلحآمیز نیست یعنی ریشههای صلح در داخل افغانستان شناخته نشده و حل نشده است تا ما بتوانیم اول در داخل جامعه افغانستان یک بستر مناسب را برای صلح داشته باشیم. وقتی یک بستر نامناسب وجود داشته باشد ما نمیتوانیم منافع پاکستان، روسیه، ایران، چین یا امریکا را وقتی که در ناامنی افغانستان منافع بیشتری داشته باشند به سمت صلح جهت بدهیم. اما اگر بسترهای داخلی را منسجم بکنیم برای ازبینبردن ناامنی، آن وقت هزینه امریکا و روسیه و پاکستان و چین و ایران برای ناامنی افغانستان زیاد میشود. آن وقت ممکن است که منافع این کشورها در صلح و همکاری با دولت افغانستان تعریف شود.
مثلا در استراتژی امنیت ملی افغانستان که من مروری بر آن داشتم، آنها هیچ نگاه جدی به ریشههای ناامنی در جامعه افغانستان ندارند و چیزی به نام تعارضات قومی، مناقشات اجتماعی، فساد اداری یا بحث عدالت اجتماعی در آن مطرح نیست. در حالی که اینها خیلی نقش مهمی در ناامنی افغانستان دارد و بستر لازم را برای مداخلات خارجی برای ناامنی افغانستان آماده میکند. اگر خارجی ها احساس کننند که در یک فضای بیثبات درونی از طریق جذب برخی از گروه های اجتماعی و برخی از گروه های مافیایی به منافع خود میرسند این کار را انجام میدهند، اما وقتی که احساس کنند که یک دولتی وجود دارد و بسترهای ناامنی محدود شده، آن وقت با دولت وارد مذاکره می شوند و از طرق مشروع به دنبال منافع خود خواهند بود. به همین خاطر من معتقدم که ما هنوز نتوانستیم یک سری مسائل اساسی درونی خود را حل کنیم، بنابراین جامعه ما از درون مستعد بیثباتی است.
7. روند فعلی و جاری مصالحه با طالبان را چگونه ارزیابی میکنید؟ فکر میکنید طرحهای ارائه شده کامل است و مشکل در عملی سازی و تعهدات است یا کاستیهای در رهیافت کلی و جود دارد؟
مشکلی که در شورای عالی صلح وجود دارد این است که مکانیزمی که بر اساس آن باید صلح پیش برود، به خوبی تعریف نشده است. یعنی مشکل در این است که بُرد اجتماعی و سیاسی که متشکل از بزرگان قومی و جهادی است را داریم ولی بُرد فنی و اجرایی آن که میفهمند عوامل بیثباتی و ناامنی افغانستان چی است و آن را میفهمند، را نداریم. مکانیزم مذاکره با کشورهای همسایه یا با گروههای قومی یک کار فنی و تخصصی است. ما بُرد بزرگان قومی را خوب داریم اما بُرد فنی آن را در شورای عالی صلح هیچ نداریم. به همین خاطر هم کارها همیشه نمایشی می شود و به نتیجه نمی رسد. هزینهها بسیار زیاد شده چون کارها به صورت نمایشی صورت میگیرد.
تا ما به صورت تخصصی به موضوع صلح و عوامل صلح و بیثباتی در افغانستان، نقش کشورهای همسایه و منطقه نپردازیم، طبیعی است که با یک سری اقدامات سیاسی و نمایشی به صلح نمیرسیم. وقتی در شورای عالی صلح بُرد فنی ـ تخصصی وجود نداشته باشد که به بزرگان و متنفذین قومی و دولت جهت بدهد که در چه راستایی منابع و خواستههای خودش را سوق بدهد، تلاش برای صلح موثر نخواهد بود. همچنین باید یک مکانیزمی وجود داشته باشد که شورای عالی صلح را به وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، دفتر ریاست جمهوری ارتباط بدهد که همه حرکتها منسجم و هدفمند باشد و تقسیم کار صورت بگیرد. ولی در افغانستان فعالیتها در جهت صلح کارها پراکنده بوده و هیچ تعاملی بین این نهادها وجود نداشته و به همین دلیل هم گاهی اوقات هم کارهای این نهادها در تقابل با هم قرار گرفته. به دلیل پراکندگی گروههای مرجع برای صلح باعث شده است که مخالفین مسلح و دولت های دیگر از این پراکندگی استفاده بکنند.
به همین دلیل من فکر میکنم که برای انسجام در تلاشها برای رسیدن به صلح چند کار لازم است:
1- بازنگری در ترکیب شورای عالی صلح
2- تعریف جایگاه حقوقی شورای عالی صلح؛ یعنی اینکه جایگاه حقوقیاش در بین نهادهای دیگر و مکانیزمهای ارتباطیاش تعریف بشود.
3- بُرد فنی و تخصصی برای شورای عالی صلح طراحی شود که اینها به صورت مستدل عوامل ناامنی و بیثباتی و گروههای مرجع برای صلح و برنامههای فنی و تخصصی برای صلح را در سطح ملی و منطقهای دنبال بکنند تا یک برنامه و استراتژی صلح در افغانستان داشته باشیم. این استراتژی و برنامه مدون را نه ما دیدیم و نه کار شورای عالی صلح بر اساس یک برنامه و استراتژی مدون بوده.
8. اگر بخواهیم یک طرح صلح کامل داشته باشیم، چه عناصری و عوامل یا موضوعاتی باید در ان در نظر گرفته شود تا بتوانیم آن را در افغانستان تطبیق کنیم و به صلح برسیم؟
1- به لحاظ رویکرد ژئوپلیتیکی منطقه باید ببینیم که کشورهای منطقه در ده یا پنج سال آینده به چه سمتی است؛ یعنی شناخت درستی داشته باشیم از جهتگیریهای سیاستهای خارجی، امنیتی، اقتصادی و سیاسی کشورهای منطقه در حال حاضر، در پنج سال آینده، در ده سال آینده. چون فرض ما این است که کشورها بر اساس سند چشمانداز خود، کار خود را در حوزههای سیاسی امنیتی و اقتصادی و سیاست خارجی خود پیش میبرند.
2- دوم اینکه باید بفهمیم که ظرفیتهای نفوذپذیری کشور به لحاظ امنیتی از طرف کشورهای همسایه و منطقه چی است؟ مثلا شکافهای قومی، زبانی، مذهبی، نسلی و اجتماعی ظرفیتهای نفوذپذیری ناامنی از کشورهای همسایه و منطقه است که باید آن را بشناسیم و اینها را در ارتباط با چشمانداز کشورهای همسایه و منطقه از استراتژی امنیت ملی خودشان بررسی کنیم. و اگر با ظرفیتهای نفوذپذیری ما در ارتباط بود، باید این ظرفیتهای نفوذپذیری را قطع کنیم.
3- در داخل افغانستان باید از منابع جغرافیایی و اقتصادی و اقلیمی استفاده بهینه صورت بگیرد که پتانسیلهای اجتماعی ما برای توسعه و شکوفایی به کار بیفتد. چون هرچه توسعه مبتنی بر پتانسیلهای محلی افزایش یابد، میزان رضایت بالا می رود که در صورت افزایش میزان رضایت، میزان ناامنی کاهش می یابد. بسترهای داخلی را با توجه به عوامل جغرافیایی و ژئوپلیتیک افغانستان را برجسته کنیم برای بستن منافذ ناامنی از طرق کشورهای همسایه. وقتی ما محیط داخلی را مساعد کردیم، طبیعی است که می توانیم محیط منطقهای را در راستای منافع مشروع در چارچوب سیاست خارجه افغانستان به سمتی جهت بدهیم که برای امنیت ملی افغانستان خطری نباشد. یا در این صورت حداقل این توانایی را داریم که بتوانیم خواست نامشروع یک کشور همسایه با خواست مشروع یک کشور دیگر پاسخ بدهیم؛ یعنی آن را در فضای بیرونی مهار بکنیم.
حداقل در حال حاضر چیزی که به نظر من میرسد و میتوانیم انجام بدهیم و روی آن بیشتر باید کار شود، این است که اگر واقعاً جنوب آسیا مثلا شبهقاره و بخصوص پاکستان امنیت خودشان را در ناامنی افغانستان تعریف کرده و همچنین آسیای میانه در این قسمت با ما همکاری نمی کند و یا مثلا ایران با ما همکاری نمیکند، ما به جای اینکه جاذب ناامنی باشیم، یک کاری را به صورت فوقالعاده و مقطعی بکنیم و آن این است که ما یک رسانا باشیم برای ناامنی یعنی ناامنی را منتقل بکنیم. اگر ما پلی باشیم برای انتقال ناامنی از جنوب آسیا به آسیای میانه و از غرب آسیا به شرق آسیا، طبیعی است که آسیای میانه، ایران، روسیه، چین و هند ناامنی را نمیخواهند چون برای آنها ناامنی بسیار هزینههای سنگین دارد. اگر آنها احساس بکنند که از طریق بسترها و کریدورهایی که برای ناامنی باز شده، ناامن می شوند طبیعی است که مجبور میشوند به افغانستان توجه بیشتر بکنند و همکاری بکننند برای برقراری امنیت در افغانستان. امنیتی که میتواند منافع خود آنها را هم تأمین میکند. ما فعلا این کار را نتوانستیم بکنیم یعنی نتوانستیم نشان بدهیم که اگر شما همکاری و مساعی نداشته باشید برای امنیت افغانستان، خود شما هم ناامن خواهید شد و ما شما را ناامن میکنیم. یعنی اگر ما بتوانیم پل انتقال ناامنی از جنوب آسیا به آسیای میانه و از غرب آسیا به شرق را فراهم بکنیم، این کار میتواند کشورهای همسایه را مجبور کنند که در برقراری امنیت افغانستان همکاری نزدیکی داشته باشند و حداقل به ما کمک بکنند. آن هم در صورتی می تواند موفق باشد که ما بسترهای درونی را قبلا آماده کرده باشیم و یک برنامه مدون برای صلح افغانستان داشته باشیم. یعنی در این قسمت می شود یک ابتکاری کرد؛ یعنی یک ابتکار داخلی و ملی ضرور است و یک ابتکار منطقهای ضرور است و یک ابتکار ژئوپلیتیکی برای توسعة ناامنی و عبور ناامنی لازم است که کریدوری برای انتقال ناامنی باشیم تا بتوانیم مساعی کشورهای منطقه را برای امنیت افغانستان شکل بدهیم.
9. در خیلی از تحلیلهای تلویزیونی، کتابها و مقالات بحث نقش پاکستان در ناامنی و بیثباتی افغانستان مطرح میشود. و در این رابطه دلایلی مثل نظریه عمق استراتژیک ضیاءالحق و همچنین رقابتی که هند و پاکستان در افغانستان دارند را مطرح می کنند. میخواهیم که نظر شما در رابطه با نقش پاکستان در ناامنی و حمایت آنها از طالبان چیست؟
من فکر می کنم که پاکستان نشان داده که کشوری محاسبهگر است. نظامیان یا سیاستمداران این کشور بسیار اهل محاسبه هستند و در سیاست خارجی خود بسیار موفق و هوشمندانه و بافراست عمل میکنند. پاکستان تنها با افغانستان همسایه نیست. پاکستان با ایران همسایه است با هند همسایه است. پاکستان نشان داده که میتواند همان نسبتی را که با هند و ایران دارد، با افغانستان هم داشته باشد. اما مشکل اینجاست که افغانستان هنوز نتوانسته اعتماد پاکستان را جلب کند برای اینکه افغانستان میتواند یک کشور همسایهای باشد که در چارچوب همکاریهای دوجانبة اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برای هم منافع بیاورند و برای هم افزود منافع داشته باشند. بنابراین من صرفاً پاکستان را به حیث یک ابلیس نمیبینم و همچنین به حیث یک کشوری نمیبینم که لزوماًً منافع خودش را در ناامنی افغانستان تعریف کرده است. این نگاه غلطی است که ما به پاکستان داشته باشیم که گویا پاکستانیها عامدانه و بدون هیچ دلیلی میخواهند افغانستان ناامن و بیثبات باشد. بخشی از نگرانی های پاکستان نسبت به افغانستان کاملا منطقی و قابل قبول است بخصوص در مورد مسئله دیورند و عبور و مرور مرزی. وقتی که افغانستان حاضر نیست مرزهای افغانستان پاکستان را به رسمیت بشناسد، اگر ایران بود، چین بود، هند بود یا حتی خود امریکا بود بدتر از این را سر افغانستان میآورد. بنابراین بخش بزرگی از مشکلات ناامنی افغانستان تقصیر نخبگان سیاسی افغانستان و حکومتهای افغانستان است و تقصیر پاکستان نیست. به نظر من پاکستان میتواند ظرفیت همکاری با افغانستان را داشته باشد و دارد به شرطی که ما این ظرفیت را به وجود بیاوریم و دنبال بکنیم. وقتی ما در داخل افغانستان بسترهای بیثباتی را داریم و نمیخواهیم روی آن تمرکز کنیم، طبیعی است که خود را بازی می دهیم. یعنی در مقایسه با پاکستان، 70 فیصد عامل ناامنی افغانستان خود افغانها هستند.
عمق استراتژیک به معنای ناامنی در افغانستان نیست. عمق استراتژیک میتواند افزایش امنیت افغانستان باشد به این معنی که پاکستان میخواهد در افغانستان دولتی حاکم باشد که همسو با منافع پاکستان باشد. مگر ما غیر از این را میخواهیم. به صورت عاقلانه و منطقی ما باید کشوری باشیم که در تعامل با همسایگان باشیم. مثلا ما میتوانیم ایران را عمق استراتژیک خود تعریف کنیم به این معنی که ایران در واقع کشوری باشد که همسو با منافع منطقه ای افغانستان باشد، دوست افغانستان باشد، همراه افغانستان باشد. به لحاظ ژئوپلیتیکی افغانستان و پاکستان دو پلة مکمل ژئوپلیتیتکی هم هستند. یعنی اگر تعامل بین افغانستان و پاکستان عملی بشود و این دو کشور با هم همکاری داشته باشند و هر دو کشور بیشترین سود را از همکاری با هم میبرند؛ همچنین آسیای میانه و جنوبی و غرب و شرق آسیا هم سود میبرند و حتی میتواند نقش حاشیهای را برای کشورهای ایران و هند ایجاد بکند به شرطی که دو کشور این همکاری را با هم داشته باشند. بنابراین من فکر میکنم یک بخش بزرگی از ناامنی افغانستان به جای اینکه بارش به دوش پاکستان باشد، در واقع به دوش عملکرد تاریخی نخبگان سیاسی افغانستان است. روی مسائلی که هیچ جایگاهی در روابط بینالملل و حقوق بینالملل امروز ندارد و یک مسائل پیشپا افتاده است، حاکمان ما و متاسفانه مردم ما ناآگاهانه آن را دنبال میکنند. و به همین خاطر است که مسائل ما با پاکستان هر روزه در حال تشدیدشدن است. طبیعی است که پاکستان از این مناقشة 60 ساله در افغانستان منافذ و زمینههایی پیدا کرده که فکر میکند که حتی اگر افغانستان خط دیورند را به رسمیت بشناسد، باز بهتر است که به رسمیت نشناسد. بهتر است که این زمینههای نفوذ در افغانستان را پاکستان از دست ندهد و از این طریق بتواند هم با هند مجادله بکند و هم پول به دست بیاورد و هم نفوذ خود را در افغانستان داشته باشد. این کار را چه کسی کرده است؟ ما این کار را کردیم. ما این زمینه را در شش دهه گذشته برای پاکستان فراهم کردیم. اما میتوانیم از این وضعیت عبور کنیم؟ بله. گام اول آن این است که منحیث یک کشور که نام خود را دولت میگذاریم با مرزها و قلمرو مشخص، در صدد تثبیت مرزهای خود با پاکستان برآییم. این کار هیچ مناقشه درونی را ایجاد نخواهد کرد بلکه باعث همبستگی بیشتر مردم افغانستان خواهد شد. در گام دوم باید بتوانیم من حیث دو کشور مسائل واقعی را در دستور کار سیاست خارجی دو کشور قرار بدهیم. افغانستان حاضر نیست که این مسائل بنیادین را دستور کار خود با پاکستان قرار دهد. چگونه ما انتظار داریم که پاکستان با ما صادقانه حرکت بکند. من فکر می کنم که پاکستان نشان داده که ظرفیت بودن یک کشور هوشمند، بافراست و یک کشور همکار با جهان را دارد به شرطی که ما از این ظرفیت استفاده بکنیم که متاسفانه ما حاضر نیستیم در این راستا اقدام موثری انجام بدهیم. این را هم قبول دارم که 60 فیصد ناامنی و بیثباتی در افغانستان طی چند دهه گذشته از جانب پاکستان بوده؛ اما به این معنی نیست که همیشه پاکستان مقصر بوده باشد بلکه اگر بخواهیم تقسیمبندی بکنیم بین افغانستان و پاکستان، اگر این 60 فیصد را 100 فیصد در نظر بگیریم، باز 60 تا 70 فیصد آن متهم اصلی طرف افغانستانی بوده که نتوانسته یا نخواسته با پاکستان بر اساس احترام متقابل و بر اساس اصل همسایگی به عنوان یک کشور مستقل رابطه داشته باشد، که این مسئله باعث شده ما دچار بیثباتی باشیم. آنچنان که پیشتر اشاره کردم، بخشی از بیثباتی افغانستان که از جانب پاکستان ناشی میشود، بخشی از منفعت یکی از گروههای قومی افغانستان را شکل میدهد که از این طریق بتواند به نوعی خودش را داعیهدار افغانستان نشان بدهد و هم کمکاری و ضعفهای حکومت را به دوش دیگران بیندازد و هم که بتواند از طریق عدم شناسایی رسمی خط دیورند حداقل یک امتیاز معنوی و سیاسی را از پشتونهای آن سوی مرز به دست بیاورد؛ اما این کار به بهای ناامنی کل افغانستان و بدبختی کل مردم افغانستان انجام شده است.