متن ذیل مطلبی است که در شماره اخیر فصلنامه وزین انگاره در رابطه با صلح و جنگ در افغانستان چاپ شده است که خدمت خوانندگان محترم تقدیم میگردد.
صلح و چارچوبهای عملی آن در افغانستان
سردارمحمّد رحیمی
عضو هیأت علمی دانشگاه ابنسینا
واقعیّتِ فرجام پروسۀ صلح در افغانستان چیست؟ صلح و گفتوگوهای صلح، اِمروز به دغدغۀ اصلی مردم، سیاستمداران، فرهنگیان و تمام اقشارِ اجتماعی تبدیل شده است. امّا آیا صلح همانند آنچه مردم و سیاستمداران دنبال میکنند، برقرار خواهد شد و اساساً چارچوبها و سازوکارهای عملیاتیشدن صلح در جامعهیی با ویژهگیهای افغانی چیست؟
پس از بازیابی مجدّدِ قدرت طالبان از سالهای 2006 به اینسو و ناکامی استراتژی مبارزه با طالبان که بعدها به شورشگری تغییر نام یافت، از یکسو رقابت سرد حکومت افغانستان با ناتو برای اِعمال قدرت و حاکمیت در حوزۀ امنیتی و سیاسی در موضوع افغانستان باعث شد که گفتوگو و مذاکره با طالبان در دستورِ کار حکومت و جامعۀ جهانی در دو سمت متفاوت قرار گیرد. حکومت با توجّه به عقبههای قومی و فرهنگی، خود را نزدیکتر به طالبان مییافت و از این منظر، فکر میکرد میتواند در تعامل با طالبان، جایگاه خود در رقابت با ناتو و ایالات متحده را افزایش دهد. حتّا حکومت تلاشهایی را برای برزگ نمودن تهدید طالبان انجام داد و در سالهای 2010 و پس از آن، بارها و بارها نشستهایی را باطالبان و حزب اسلامی برقرار کرد. این استراتژی از جانب حکومت، روابط حکومت را در گام نخست با اپوزیسیون سیاسی خود در داخل تخریب کرد و آنان را بیشتر از حکومت دور نمود و جبهۀ جدیدی مانند جبهۀ ملی با نگاهی استراتژیک شکل گرفت و در گامِ دوّم بر پیچیدهگیهای روابط حکومت با ناتو، به خصوص ایالات متحده، در موضوع حاکمیت ملّی و منافع ملّی افزود. اینجا فقط طالبان و پاکستان بودند که علی رغم شکستهای سنگین نظامی در نبردهای رویارو از نظر سیاسی هر روز وزنۀ سنگینتری پیدا میکردند. اضافهکردن شبکۀ حقانی و مشغلشدن امریکا با این شبکه، و ورود حزب شکستخوردۀ اسلامی به صحنۀ سیاست، همه و همه باعث شد بدون هیچ اقدام مؤثری طالبان به بزرگترین دغدغۀ ناتو ، حکومت و اپوزیسیون تبدیل شود و هر کدام، تلاش کنند با استفاده از ابزارِ صلح، موضوعیت و موجودیت خود در فضای سیاسی افغانستان را تشدید کنند. با توجّه به افزایش مشکلات اقتصادی و فشارِ افکار عمومی که موضوعی تعیینکننده در رفتار سیاست خارجی کشورهای دموکراتیک غربی است، ناتو و امریکا تلاش کردند، نشان دهند که مسؤولیت خود در مقابله با تروریزم و القاعده را انجام دادهاند و شورشگری، موضوعی داخلی است که باید به حکومت و جامعۀ افغانی واگذار شود. در راستای این استراتژی، همزمان با اعلام استراتژی خروج در سال 2010 و تعیین جدول خروج در نشست بروکسل در سال 2011 ، عملاً طالبان از یک گروه تروریستی به یک گروه شورشی داخلی تبدیل شدند و استراتژی مبارزه با تروریزم به استراتژی مبارزه با شورشگری تبدیل شد.
حکومت نیز در ضلعی دیگر این معادله، تلاش کرد با سر دادن شعارهای ملّیگرایانه حاکمیت خود را بر فضای جغرافیایی و سیاسی افغانستان تسجیل کند . ناتو و غرب هر چند از این وضعیت چندان راضی نبودند؛ امّا پس از ارزیابیهای پنتاگون و سیا پذیرفتند تا به خواستههای حکومت افغانستان با کشوقوسهایی تن دردهند. واگذاری مسؤولیت زندانها به نیروهای افغان، به ویژه زندان بگرام و قطع عملیات شبانه از جانب نیروهای ناتو، عملاً تحولاتی بودند که در راستای این استراتژی انجام شدند . امّا برای پایان خوش این رویکردهای حکومت و ناتو، نیاز بود تا صلح در افغانستان نهادینه شود؛ ولی در عمل صلح عنصری فراموششده در استراتژی عملی حکومت و جامعۀ جهانی و ناتو در افغانستان محسوب میشد. برای ناتو و غرب، خروج از افغانستان و واگذاری پُرشتاب مسؤولیت به افغانها مهم بود و برای حکومت پذیرش آنی و سریع مسؤولیتها برای تقویت جایگاه خود در آیندۀ سیاسی افغانستان مهم بود که هر دو به این خواستهها تا حدودی دست یافتهاند، امّا مهمترین موضوعی که مغفول واقع شد نقش نیروهای طالبی بودند که هم از حمایت برخی از شبکههای اطلاعاتی منطقه برخوردار بودند و هم حکومت، ناخواسته در رقابت با ناتو به آنان قوّت بخشیده بود. حالا هر دو جبهه باید موضع خود را در قبال ثبات و امنیت افغانستان تا سال 2014 و پس از آن، به درستی تعیین میکردند . تلاشها در این راستا از آخر سال 2011 و در سال 2012 بهشدّت اوج میگیرد .امّا بازی صلح در افغانستان تنها محدود به حکومت و ناتو نمیشود. این بار مجموعهیی از بازیگران مختلف در سطوح ملّی، منطقهیی و بینالمللی در موضوع دخیل هستند و در واقع، مهمترین فاز در تأمین ثبات و امنیت افغانستان تازه شروع شده است .
در سطح داخلی، حکومت، اپوزسیون و جامعۀ مدنی و زنان، طالبان و حزب اسلامی مهمترین بازیگران صلح محسوب میگردند که سرانجام، در نشست پاریس در دسامبر سال 2012 یکجا شدهاند. با توجّه به نقش حاشیهیی حکومت در این گفتوگوها، حکومت افغانستان، عملاً در صف مخالف این نشست قرار گرفت و آیندۀ این گفتوگوها را که قرار است در ترکمنستان و با مدیریت ملل متحد پیش برود، با ابهام روبهرو کرده است. امّا گفتوگوها با حمایت جامعۀ جهانی و سایر بازیگران قدرتمند صلح در افغانستان مواجه است و حتّا طالبان مهمترین طرف صلح نیز بیشتر به این گفتوگوها قناعت دارند تا گفتوگوها با حکومتی که به زعم آنها «دستنشانده و غیرمشروع» است. در ضلع حکومت نیز، این بار حکومت به نوعی انتحار سیاسی دست یازید و با دادن ابتکار صلح به پاکستان در قالب نقشۀ راه برای صلح 2015، خواست پروسۀ صلح در افغانستان را در قالب پروژۀ حکومت، جانی تازه ببخشد؛ امّا این نقشه و سرنوشت آن از دو جانب با مشکل مواجه است: نخست در ماه فبروری سال روان، انتخابات پارلمانی در پاکستان برگزار خواهد شد و معلوم نیست ادارۀ حکومت در دست چه کسانی و با کدام رویکرد خواهد بود. اپوزیسیون و جامعۀ مدنی و زنان با توجّه به درک خطراتی که در پیوستن بدون قید وشرط طالبان در پروسۀ سیاسی میبینند عملاً در یک صف واحد قرار دارند و به نوعی میخواهند مدیریت گفتوگوها را از انحصار حکومت خارج سازند. واقعیت این است که ابتکار این مجموعهها با توجّه به قوّتِ سیاسی و مردمی آنان بیشتر مورد توجه طالبان و جامعه جهانی قرار گرفته است؛ امّا رسیدن به صلح تنها ابتکار درونی و محلّی در افغانستان نیست و مجوعهیی از بازیگران بیرونی نیز در قضیۀ صلح افغانستان دخیل هستند که باید مؤثریت آنان در پروسه را به صورت واقعی و مورد به مورد سنجید و مورد توجّه قرار داد.
طالبان امّا تلاش دارند در دوجبهه فعالیتهای خود را سوق دهند: نخست تلاش برای پیوستن به گفتوگوهای صلح چنانکه این گفتوگوها با حمایت جامعه جهانی و نیروهای مؤثر در داخل افغانستان مواجه باشد. بنابراین باید در این گفتوگوها با احتیاط شرکت کرد و مواضع خود را بیان کرد. در عین حال، باید ضمن افزایش اقداماتِ خشونتبار، موجودیت خود به عنوان یک گروه مؤثر و قوی را یادآوری کرد تا حداکثر امتیازات را حاصل کنند. در رویکرد دوّم، طالبان تلاش میکنند ضمن شرکت در این گفتوگوها عملاً مدیریت زمان را در اختیار داشته و تلاشها را برای سردرگم نمودن حکومت و اپوزیسیون انجام داده تا با فرا رسیدن 2014 زمینه را مهیای حضور مؤثر نظامی و سیاسی خود در افغانستان بیابند.
در سطح منطقهیی، مجموعهیی از بازیگران در طول 12 سال گذشته در موضوع افغانستان با توجّه به سیاستهای خاص حکومت دخیل شدهاند . افزایش تنشها و قوّتگیری طالبان و زمینگیر شدن ناتو و امریکا در افغانستان باعث شده است بازیگران منطقهیی به خصوص مخالفان حضور ناتو در افغانستان با جدیّت بیشتری در پروسۀ صلح و جنگ در افغانستان تماس بگیرند. پاکستان به عنوان مهمترین بازیگر منطقهیی تلاش دارد با استفاده از ابزارِ طالبان، بیشترین سهم را در تحولات سیاسی افغانستان در جهت منافع ملّی به خصوص منافع امنیتی و اقتصادی خود داشته باشد. باید قبول کرد که موضوع افغانستان صرف یک انتخاب برای استراتژی امنیتی افغانستان نیست، بل نوعی الزام اجبار استراتژیک در رفتار سیاست خارجی پاکستان در موضوع افغانستان دیده میشود. با درک این موضوع، میتوان رویکرد پاکستان در موضوع مصالحه را به خوبی درک و پیگیری کرد. بنابراین همکاری پاکستان در پروسۀ صلح، چند اولویت را میطلبد: نخست اینکه افغانستان توانایی تثبیت جایگاه خود به عنوان یک کشور دارای پالیسی مشخص سیاسی خارجی را داشته باشد. دوم اینکه حکومت افغانستان نسبت به ضرورتهای استراتژیک پاکستان پاسخ مناسب و عملیاتی نشان دهد. سوّم اینکه بسترهای مناقشهبرانگیز روابط خارجی افغانستان با پاکستان در موضوعاتی مانند مناقشۀ مرزی و استفاده از مسیر انرژی برای پاکستان به درستی حل و فصل گردد. چهارم، صلح بر مبنای یک قاعدۀ وسیع استوار باشد و بتواند صدای واحد ملت افغانستان رابازتاب دهد.
سیاست خارجی و نگاه آنان به صلح در افغانستان به شمول کشور ایران و کشورهای آسیای میانه، بیشتر بازتابی از منافع امنیتی آنان در قالب نگرانیهایی است که از جانب نیروهای بین المللی مانند ناتو و ایالات متحده دارند بنابراین از این منظر باید صلح افغانستان بتواند منافع امنیتی آنان را تضمین کند.
کشورهای عربی امّا بیشتر نوعی نگاه ایدئولوژیک و افراطگرایانه را در موضوع افغانستان بازتاب میدهند و حمایت آنان از طالبان با کمکهای مادی و سیاسی نشاندهندۀ این رویکرد است که اعراب میخواهد فشار ناشی از امواج ایدئولوژیک خود را که در درون بسترهای اجتماعی آنان وجود دارد؛ امّا دستگاه سیاسی نمیتواند آنان را پاسخ دهد به کشورهای منطقهیی مستعد مانند پاکستان، افغانستان و آسیای میانه انتقال دهند. بنابراین صلح در افغانستان بیشتر در قالب نوعی مشارکت و حضور مؤثر اندیشۀ افراطی طالبان در دستگاه سیاسی افغانستان میتواند مورد توجه باشد.
بازیگران منطقهیی مانند هند تلاش دارند افغانستان در موضوع صلح بتواند بستری برای ممانعت از قرار گرفتن این کشور در دایرۀ حمایت از سیاستهای منطقهیی پاکستان باشد و حضور طالبان در دستگاه سیاسی نمیتواند از منظر آنان چندان مطلوب باشد. امّا ترکیه صلح در افغانستان را بیشتر از منظر همسویی با سیاستهای ثبات منطقهیی در نزدیکی و همسویی با سیاستهای ناتو و ایالاتِ متحده دنبال میکند هرچند ترکیه باید به برخی از گروههای داخلی شریک در قضیۀ صلح افغانستان پاسخی قانعکننده داشته باشد. چین با نوعی نگاه اقتصادی که دارد ثبات و امنیت در افغانستان به صورت فیزیکی برایش اهمیت یافته است و از سالهای 2007 به اینسو، به خصوص در سال 2012، سطح روابط خود را به صورت منظم افزایش میدهد ضمن اینکه باید اطمینان یابد شریک شدن طالبان در پروسۀ سیاسی افغانستان نباید نافی امنیت مناطق شرقی این کشور در سینکیانگ و سایر مناطق مسلماننشین باشد.
در سطح بینالمللی، صلح در افغانستان ضرورتی انکارناپذیر برای موفقیت و تثبیت دستآوردها و تلاشهای 12 سال گذشته جامعۀ جهانی در افغانستان است. ناتو، به ویژه ایالات متحده، تلاش دارند به حکومت افغانستان فرصتهای کافی برای تلاش در عرصۀ صلح در افغانستان و افزایش مانور آن را بدهد سکوت امریکا در پروسۀ مصالحه در سال 2012 هر چند نباید از مسأله انتخابات امریکا غافل بود فرصت مغتنمی را در اختیار حکومت قرار داد، امّا به نظر میرسد ناکامیهای حکومت باعث شده است که امریکا به این نتیجه برسد تا باید بیشتر بر پاکستان و سایر گروههایی که پس از 2014 امکان دستیابی به قدرت را دارند سرمایهگذاری کند. هرچند این به معنای مختلکردن برنامههای حکومت نیست؛ ولی به نظر میرسد باید در چند ماه آینده شاهد ابتکارات رسمی و غیررسمی امریکا در تشدید روند مصالحه در افغانستان با برنامههای جدید باشیم.
اروپا و سایر کشورهای ناتو سعی دارند تضمین یابند که صلح افغانستان تا سال 2014 با روندی غیر قابل بازگشت تبدیل شده باشد تا کمک های شهروندهای اروپایی برای ثبات سازی در افغانستان با شکست مواجه نباشد. بنابراین، آنها برای شکلدهی نشستهای بینالافغانی در اواخر سال 2012 تلاشهای بیشتری داشتهاند که نشست در پاریس که با حمایت اتحادیه اروپا و شورای امنیت ملل متحد شکل گرفت و قرار است تداوم داشته باشد. همچنین گفتگوها در دوبی و جرمنی نشاندهندۀ تداوم و شدت یافتن آن در ادامۀ سال 2013 و 2014 دارد.
به نظر میرسد سازمان ملل متحد، در قضیۀ صلح افغانستان دوباره باز خواهد گشت. چرا که ابتکارت داخلی، منطقهیی و بینالمللی باید در یک بستر بزرگتر و قابل پذیرش قرار گیرد که تنها از توان سازمان ملل متحد و حمایت ایالات متحده ممکن خواهد بود. نشست ترکمنستان نشاندهندۀ درک جدید ملل متحد برای تشدید گفتوگوهای صلح تا سال 2014 دارد.
هرچند چنانچه نشان داده شد صلح در افغانستان بسیار پیچیده شده است و مجموعهیی از بازیگران، مکانیزمها و استراتژیهای چندجانبه و چندبعدی را میطلبد .امّا آنچه مشخص است با توجه با خروج نیروهای بینالمللی تلاشها برای یافتن بسترهای صلح در افغانستان شدّت یافته است و کمیت و کیفیت بازیگران مسألهیی بود که در این نوشته به آن اشاره شد.
اما بحث دیگر، مکانیزمهای صلحسازی در افغانستان است که به گونهیی گذرا باید به آن اشاره داشت . در این راستا دو رویکرد بههمپیوسته امّا متمایز وجود دارد. رویکرد نخست این است که صلح اگر از منظر فنّی آن نگاه شود و به معنای شکلدهی به چارچوبهای امنیت روانی، فردی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در داخل کشور باشد که موضوع اصلی مباحث امنیت و صلح در مؤسسات تحقیقاتی و اکادمیک است باید گفت صلح در افغانستان در مسیری بر عکس و نادرست سیر مییابد یعنی هنوز بسترهای داخلی صلح و ثبات در داخل به وجود نیامده است و بر بستر این فضای سیّال و بیثبات هر نوع صلح بیرونی یا غیرواقعبینانه خواهد بود یا اینکه بسیار شکننده به نظر میرسد به تعبیر دیگر، اگر اِمروز در افغانستان نوعی آشفتهگی بیثباتی و افزایش ناامنی وجود دارد کمتر برمیگردد به قوّت فیزیکی و واقعی طالبان و حزب اسلامی و سایر مخالفان مسلح حتّا نگاههای خصمانه همسایهها بلکه برمیگردد به سازوکارهای درهمآشفته و بیثباتی های اقتصادی، اجتماعی، قومی و فرهنگی که هر گونه فشار مخالفان از بیرون ما را در داخل بیثبات و دچار مشکل نموده به یک مسأله حاد امنیتی تبدیل میکند. در واقع غیرواقعبینانه نخواهد بود که اگر گفته شود حدود 70 درصد نا امنیها و افزایش بیثباتی به درون جامعه افغانی و نبود مکانیزمهای ثباتبخش و توسعهساز در داخل افغانستان است که ما را در مقابل دشمنان هر چند کوچک مجبور به امتیازدهی و ضعف میکند. تنها راه ثباتسازی و امنیت در افغانستان اصلاحات ساختاری در حوزههای سیاسی، امنیتی و اقتصادی و اجتماعی فرهنگی است که باید گام به گام در درون کشور شکل بگیرد تا در گام بعدی بتوانیم با استفاده از ظرفیتهای دیپلماتیک و سیاسی و حتّا نظامی در مقابل نا امنیها از خارج توان کافی برای مقابله داشته باشیم.
در رویکرد دوّم اگر بخواهیم به صلح درافغانستان به عنوان یک ضرورت آنی با همکاری سازمانهای بینالمللی و کشورهای همسایه یا به تعبیری صلح از بیرون نگاهی داشته باشیم باید گفت مساعی تلاشهای بینالمللی که در سال 2012 شدّت یافته است اگر در یک بستر مناسب قرار گیرد میتواند تأثیر مثبت در پروسۀ صلح و ثبات در افغانستان داشته باشد. امّا لازم است استراتژی جامع صلح درافغانستان که بتواند سطوح ملّی ،منطقهیی و بینالمللی را که اشاره شده است در یک چارچوب جامع به هم پیوند دهد شکل گیرد . متأسفانه رویکردهایی که بازیگران مختلف در موضوع صلح در افغانستان دارند و سازوکارهای متناقض و غیر سازگار برای صلح همه و همه امیدواریها برای صلح را در افغانستان بهشدّت کمرنگ ساخته است .
استراتژی جامع صلح از جمله اولویتهای شکلدهی به صلح در افغانستان است که متأسفانه کمتر به آن توجّه میشود و هرچه به آن بیتوجّهی شود دورنمای صلح، مبهمتر میشود . هرچند باید گفت در یک بررسی فنی اگر بخواهیم پروسۀ صلح را بر مبنای استراتژی جامع صلح برای افغانستان در قالب اهداف، بازیگران ، رویکردها، روشها ، منابع و امکانات مورد بررسی قرار دهیم جمعبندی نشان میدهد هرچند تلاشهایی شروع گردیده است، امّا وقتی در چارچوبهای عملی و واقعی برای صلح قرار نگیرد و نتواند به صورت مسلسل و تناسب روابط خود با سایر عوامل صلح در استراتژی جامع را حفظ نماید دستیابی به صلح درافغانستان چندان محتمل نخواهد بود. نگاهی امیدوارکننده به مؤثریت و موفقیت گفتوگوهای صلح نشان میدهد اقدامات انجام شده به صورت پراکنده هر چند مسیری درست را نپیموده است، امّا اگر مساعی جامعۀ جهانی، بازیگران منطقهیی و جدیّت حکومت و جریانهای سیاسی و نهادهای مدنی در محور این تلاش ها قرار گیرد با شکلگیری استراتژی جامع صلح میتواند آیندۀ ثبات و امنیت افغانستان را تضمین کند. در سال 2012 مقدمات مؤثریت این تلاشها فراهم گردیده است. در این سال با توجّه به نزدیکی به سال 2014 و لزوم دستیابی به چارچوبهای عملی صلح برای افغانستان نیاز است تا همۀ این تلاشها در چارچوبی جامع سامان یابد و احتمال آن با توجّه به ضرورت صلح برای افغانستان و فشارهای بیرونی و تلاشهای درونی ممکن به نظر میرسد. هرچند نباید از قربانیهای این پروسه چشم پوشید و غافل ماند. بهترین اقدام، کاهش هزینهها و بهبودبخشیدن و مؤثرتر ساختن برنامههاست که نه حکومت، نه شورای عای صلح و نه جامعۀ جهانی هنوز توانستهاند به درستی آن را سازمان دهی مطلوب کنند.
شنبه ١٨ قوس ١٣٩١
ملت سازی، یکی از پروسه ها در فرایند شکل گیری دولت ها است که توانسته جایگاه گفتمانی خود را در محافل گوناگون داشته باشد. افغانستان از کشورهایی است که در این روند، تاکنون نتوانسته است جایگاهی داشته باشد و بر چالش های بی شمار ملت نشدن، فایق آید. شهریار شهرزاد خبرنگار بخدی پیرامون چالش های ملت سازی گفت و گویی با داکتر سردار محمد رحیمی استاد دانشگاه و آگاه امور سیاسی انجام داده و در نخست از او در باه چالش های ملت سازی در در افغانستان پرسیده است.
تشکر از شما، فرایند ملت سازی در اروپای غربی از قرن شانزده به بعد، تحولی است که به صورت تاریخی بر اساس روندی که از گدشته تاریخی داشته به وجود آمده است؛ یعنی عوامل و مبانی یی که باعث شده ملت سازی به عنوان یک پدیده مدرن شکل بگیرد.طبیعتا بر اساس تحولاتی که در اروپای بعد از دوران فئودالیته و با شکل گیری عصر رنسانس و همین طور تحولات اجتماعی، صنعتی و اقتصادی رخ داد ما با مفهوم ملت و دولت مدرن مواجه هستیم.
به گفته رحیمی، در افغانستان ما با بحران هویت، بحران مشروعیت و بحران
مشارکت روبه روییم و بنابراین در بیرون هم نمی توانیم نمایشی از دولت ملی
داشته باشیم. در نتیجه به عنوان دولت های ناکام و ضعیف یاد می شویم؛ زیرا
ما هنوز دولت – ملت مدرن را در درون این جغرافیا شکل نداده ایم.
موافقت
نامه وستفالیا در سال 1648 اساس شکل گیری دولت های مدرن و بعدها مفهوم ملت
مدرن به شمار می رود که ما می توانیم این امر به عنوان مبنای شکل گیری ملت
در درون دولت بازیابی کنیم. اما اگر بخواهیم که همین نگاه تاریخی را در
مورد اروپای غربی داشته باشیم باید بگوییم که شکل گیری ملت ها در اروپا،
مقدم بر دولت ها بوده؛ یعنی ابتدا بر اثر همان تحولات اجتماعی، فرهنگی،
اقتصادی و سیاسی یی که در اروپای دوره فئو.دالیته رخ می دهد، یکی از
پیامدهای این تحولات در عصر خرد خودآگاهی انسان ها نسبت به وجود خودشان
مبتنی بر اساس تجربه مشترک از تاریخ از زبان از فرهنگ از دین و ویژگی های
سرزمینی است که باعث شد انسان ها، خود را به حیث مردمانی مشترک دارای اهداف
و آرمان مشترک بیایند و در واقع یک ملت به وجود بیاید.
این ملت ها برای
این که بتوانند بعدها در چارچوب یک جغرافیای مشخص و یک سازمان سیاسی مشخص
به نام حکومت خودشان را نسبت به دیگران تمایز داده و بتوانند احتیاجات
سیاسی، امنیتی و اقتصادی شان را تامین کنند دولت ها را شکل دادند.
با
توجه به آشفتگی هایی که در دوره جنگ های مذهبی 30 ساله اروپا وجود داشت و
قبل از آن هم دوران فئودالیته ای که باعث شده بود بعد از فروپاشی نظام
امپراطوری و شکل گیری پادشاهی ها، بیشتر فئودال ها اداره سیاسی این سرزمین
ها در اروپای غربی را بر عهده گیرند؛ در واقع یک خودآگاهی ملی به وجود آمد.
این خود آگاهی، باعث همبستگی مجموعه ای از انسان ها مبتنی بر همین ویژگی
های زبانی، فرهنگی، قومی، تاریخی و دینی شد و ملت نیز تبلور همین روند
تاریخی است. بعدها، این ملت ها دولت های خودشان را شکل دادند که مبنای شکل
گیری دولت ملی را ما در معاهده وستفالیا می بینیم. وفاداری ها بعد از
معاهده وستفالیا از شخص امپراتور و شخص شاه به سرزمین تبدیل می شود.
این
تغییر و تبدیل نشان می دهد که ما، بعد از آن، با مفهوم انسان هایی مواجه
هستیم که در درون یک جغرافیای مشخص زندگی می کنند و به آن سرزمین وفاداری
دارند، این گونه است که مفهوم دولت ملی شکل می گیرد.
می توانیم بگوییم
که ملت سازی در اروپای غربی به عنوان یک پدیده مدرن شکل گرفته است و این
ملت برخاسته خودآگاهی انسان هاست که در آن حوزه سرزمینی زندگی می کردند.
بنابراین در اروپای غربی ابتدا ملت به وجود می آید و سپس دولت.
نگاه
های دیگری هم در مورد فرایند ملت سازی وجود دارد. به عنوان مثال نگاه
آلمانی که معتقد است؛ ملت ها تکامل یافته همان اقوام یا نژادهای قدیمی
هستند که بعدها خودشان را در قالب دولت های ملی نمایش می دهند. بعضی ها هم
نظری متفاوت دارند؛ مانند فرانسوی ها که بیشتر بر عواملی که در شکل دهی به
این خودآگاهی و شکل دهی به مفهوم ملت تاکید دارد بیشتر اشاره می کنند.
در
واقع ما دو رویکرد داریم؛ رویکرد آلمانی و رویکرد فرانسوی. یکی نگاه
تاریخی به موضوع دارد و دیگری نگاهی سیاسی. آن چه که ما می توانیم در مورد
کشورهای جهان سوم بگوییم، از تجربه جهانی استفاده کنیم و در مورد کشوری مثل
افغانستان پیاده کنیم، باید این طور بگوییم که در کشورهای توسعه نیافته ای
مثل افغانستان، ملت سازی به مثابه یک مفهوم تاریخی آن فرایندی را که در
اروپای غربی طی کرده، هنوز تجربه نشده است.
ما در مورد فرایند ملت سازی
در حالت تاخر قرار داریم. طبیعتا در این جا اول دولت های مدرن را از طریق
تجربه ای که از استعمار داشته ایم یا تعاملی را که نخبگان سیاسی ما داشته
اند با مفاهیم غربی و دنیای مدرن؛ مشاده کرده ایم و بعد از جنبش های
استقلال طلبانه ای که داشتیه ایم؛ مثلا در شبه قاره یا جنبش های آزادی
خواهانه ای که در خاورمیانه به وجود آمده، ما شاهد شکل گیری دولت های جدیدی
هستیم که به نوعی میراث دار تجربه سیاسی غرب هستند.
ما مفهوم دولت را
به مثابه یک مفهوم مدرن در اختیار داریم که این را در کشورهای شبه قاره و
در خاورمیانه و کشورهای آسیای میانه و در مجموع کشورهای آسیایی تجربه می
کنیم؛ این ها هم بیشتر عناصر شکل گیرنده اش را از غرب گرفته اند و دولت را
به مفهوم یک تجربه مدرن داریم تجربه می کنیم. اما ملت به مفهوم مدرن اش در
درون این ظرف دولت شکل نگرفته است؛ در واقع ما داریم بر عکس تجربه اروپایی
عمل می کنیم.
در جوامع شرقی، ما مفهوم ملت را مبتنی بر همان مفهوم
تاریخی قومی می توانیم تعریف کنیم؛ یعنی انسان هایی که دارای زبان و دین و
نژاد مشترک هستند. اما مشکلی که ما در جوامع آسیایی داریم این است که دولت
ها قبل از شکل گیری به وسیله مردم توسط قدرت های استعماری شکل گرفته بودند،
مانند دولت هایی که در خاورمیانه به وجود آمدند، یا مانند شکل گیری خود
افغانستان.
وقتی در مورد چگونگی به وجود آمدن افغانستان بحث می کنیم،
یکی از معروف ترین نظریه ها این است که افغانستان یک کشور حایل است که بر
اثر رقابت دولت استعماری بریتانیا و دولت تزاری روسیه در قرن نوزده به وجود
آمده است.
در کشورهای جهان سوم در ابتدا بحث دولت سازی مطرح است، مقدم
تر بر ملت سازی. این ها در گام نخست سعی می کنند که ساختارهای سیاسی را بر
اساس الگوهای غربی شکل دهند، یعنی ابتدا ظرف را می سازند و بعد هم می بینند
که مظروف این ظرف هنوز ساخته نشده است زیرا در این جوامع، مجموعه ای از
نژادها و مذاهب و زبان ها گردهم آمده اند، بدون این که به خودآگاهی جمعی
دست پیدا کنند.
بنابراین کار دولت و نخبگان سیاسی یی که در راس دولت
هستند این است که باید بتوانند این مجموعه ها را به عنوان یک ملت سازماندهی
کنند و این ملت، بتواند در چهارچوب دولت هم در داخل کشور و هم در بیرون،
نقش ایفا کند.
استاد! عدم وجود ملت به مفهوم مدرن آن در
افغانستان در طول تاریخ، باعث بروز چالش های گوناگونی شده و در نتیجه ما
نتوانسته ایم به لحاظ فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به رشد و توسعه دست
یابیم؛ در این مورد می شود بیشتر بحث کنید؟
ببینید بحث من این
نیست که توطئه های استعمارگران باعث شده که ما ملت نباشیم یا ما دولت ملی
نداشته باشیم، بلکه می خواهم بگویم که یک نظریه این است که افغانستان بر
اساس همان رقابت قدرت های بزرگ به وجود آمده و بحث دیگر هم این است که آمدن
یک قوم و غلبه بر اقوام دیگر باعث شکل گیری جغرافیایی به نام افغانستان
شده است. البته نظریات دیگری هم وجود دارد.
مسئله این است که ما با
کشوری مواجه هستیم که در آن دولت به عنوان یک مهفوم مدرن شکل نگرفته و ملتی
هم که در این کشور وجود دارد بر اساس خودآگاهی به وجود نیامده. بنابراین
ما با توده های انسانی یی مواجه هستیم که در درون این جغرافیا تمرکز پیدا
کرده اند و زندگی می کنند بدون این که نسبت به هم خودآگاهی داشته باشند یا
حتی احساس همبستگی.
در نتیجه ما در افغانستان با بحران هویت، بحران
مشروعیت و بحران مشارکت روبه روییم و بنابراین در بیرون هم نمی توانیم
نمایشی از دولت ملی داشته باشیم. در نتیجه به عنوان دولت های ناکام و ضعیف
یاد می شویم؛ زیرا ما هنوز دولت – ملت مدرن را در درون این جغرافیا شکل
نداده ایم.
بعد از درگیری های درونی یی که به خاطر ضعف ساختارهای دولت
ملی داشتیم یا اصلا این مفهوم شکل نگرفته و قبل از آن هم نظام سیاسی ما در
قالب پادشاهی و سلطنتی بوده؛ وقتی که ما تجربه های نخستین دولت ـ ملت را در
دوران مارکسیست ها داشته ایم می بینیم که در اینجا هم نقشی را که نیروهای
سنتی و مذهبی دارند عملا با ناکامی مواجه می شود. یا تجربه های اولیه ای که
در دوران امان الله خان برای شکل گیری نظام دولت – ملت داشتیم با توجه به
همان نقش فرهنگ سنتی ما با ناکامی مواجه می شویم.
وقتی که ما بعد از
نشست بن نخبگان سیاسی ما به توافقی در راستای ملت شدن نمی رسند و در عین
حال، فرهنگ سیاسی ما هم رشد پیدا نمی کند تا بتوانیم ملت را تولید کنیم و
بعد هم دولت ملی را شکل بدهیم. می بینیم که بعد از بن و بعد از سه – چهار
دهه و در واقع بعد از 300 سال درگیری های داخلی، سرانجام جامعه جهانی در
قالب اجلاس بن، نخبگان سیاسی گروه های قومی را در قالب یک ساختار جدید،
گردهم می آورند تا زمینه شکل گیری دولت مدرن را در افغانستان به وجود
بیاورند.
شکل گیری دولت بر اثر فشار بیرونی به نخبگان سیاسی عملی است که ما آن را در نشست بن شاهد بودیم که حکومت و نهادهای سیاسی و قانون اساسی شکل می گیرند. اما باید توجه داشته باشیم که این دولت مدرن، در عین حال ملت مدرن هم می خواهد. در اینجا نه توده ها به خودآگاهی رسیده اند و نه نخبگان هم گامی را در راستای ملت سازی برمی دارند. در نتیجه ما شاهد انواع بحران ها و کشیدگی ها در درون این دولت هستیم.
جامعه جهانی می خواست ابتدا تاسیسات و
ساختارهای دولت مدرن را در افغانستان به وجود بیاورد و بعد هم می خواستند
از طریق توافق نخبگان، ملت را به وجود بیاورند. اگر نخبگان سیاسی در قالب
ساختار قدرت با هم توافق داشته باشند ما می توانیم امیدوار باشیم که ملت هم
در درون دولت شکل بگیرد. اما ما شاهد هستیم که نخبگان سیاسی در مورد
ساختار سیاسی هر روز، توافق شان کمرنگ تر می شود این ها دارند برمی گردند
به ساختارهای قومی و دینی و ساختارهای سنتی قدیمی شان. به هر حال پروسه ملت
سازی در افغانستان فوق العاده مشکل دارد و بنیان هایش با خطر مواجه است.
این
موضوع چه خطراتی را متوجه افغانستان می کند؛ با توجه به نزدیک شدن به سال
2014 که نیروهای بین المللی از افغانستان خارج می شوند و کمیته بین المللی
بحران هم نسبت به پیامدهای آن یعنی سقوط دولت افغانستان هشدار داده است؟
ببینید!
تشکیل دولت در افغانستان نتیجه اجماع نخبگان سیاسی است؛ دولت پس از
کنفرانس بن. وقتی این توافق از بین می رود یا هنوز در درون این دولت، ملت
ساخته نشده است، در نتیجه ساختار دولت هم از هم فرو می پاشد.
تا قبل از
خروج نیروهای بین المللی انگاره ما این است که نخبگان سیاسی بر اثر فشارهای
بیرونی به عنوان متحد در کنار هم باقی بمانند در قالب ساختار دولت.
آیا
تجارب تاریخی نخبگان سیاسی افغانستان در طول بیش از 300 سال باعث خواهد شد
که این نخبگان به فرایند ملت سازی روی آورند؛ برای ختم چالش ها و بحران
های طولانی مدت در افغانستان و نتایج ویرانگر شان؟
این حرف
نیاز به تامل دارد؛ یعنی نخبگان سیاسی خطرات ناشی از دور شدن و فروپاشی
دولت را بیشتر از این هماهنگی موجود ببینند و در مسیر یکی شدن حرکت کنند نه
دوری و افتراق.
وقتی که ما نتوانیم یک ساختار دولت ـ ملت مدرن را در
افغانستان بازنمایی بکنیم، مجموعه ای از گروه ها در قالب افراطیت شان،
مجموعه ای از گروه های قومی، گروه های نژادی و ... قدرت سیاسی را بازنمایی
می کنند که نمایش آنها را ما، در 11 سپتامبر و یا در زمان طالبان دیدیم.
این نیروهای بنیادگرا، امنیت بین المللی را با خطر مواجه کردند و حادثه 11
سپتامبر به وجود آمد. از این نظر، جامعه جهانی تلاش دارد که ساختار دولت را
به عنوان ظرفی که می تواند افغان ها را در درون خودش نگه دارد و ملت را
شکل دهد حفظ کند. این فرض مسلما با فشار نظامی، سیاسی و مالی ممکن شده است،
اما در 2014 که این فرض کمتر می شود، یعنی کمک های مالی و سیاسی و نظامی
هم کمتر می شود، احتمال فروپاشی به وجود می اید. چرا؟
زیرا در وطول این
یازده سال، نخبگان سیاسی ما، زمینه های شکل گیری وحدت ملی یا شکل گیری ملت
را در افغانستان به وجود نیاورده اند و یا عملا اقداماتی را که نخبگان
سیاسی در راس قدرت انجام داده اند نه تنها باعث شکل گیری ملت نشده بلکه
تضادهای قومی را هم تشدید کرده است. این امر باعث نگرانی های فزاینده ای می
شود که پس از خروج نیروهای بین المللی از افغانستان، احتمال واگرایی و
فروپاشی در افغانستان وجود دارد.
جناب داکتر رحیمی راه حل های این معضل چیست؟
فرایند
دولت سازی نسبت به فرایند ملت سازی می شود گفت که صوری تر و عملی تر است.
ما می توانیم با شکل دهی به نهادهای سیاسی، قانون اساسی و ... دولت را به
وجود بیاوریم؛ اما مهم "ملت" است که می تواند قوام دولت را به دنبال داشته
باشد.
به هر حال، ما می دانیم که دولت، مجری اراده ملت است و تداوم این
دولت هم در نتیجه اجماع ملت ممکن است. یعنی اگر مردم اراده خودشان را در
قالب دولت نبینند هر آن امکان فروپاشی دولت وجود دارد.
آیا ملت را هم می
توانیم مانند دولت با حمایت های مالی و سیاسی و نظامی جامعه جهانی به وجود
بیاوریم؟ خیر!. این پروسه ای است که مربوط به نخبگان سیاسی کشور می شود.
ملت سازی یک پروژه بیرونی نیست؛ این موضوع مربوط می شود به همه اقوام و
توده های مردمی کشور که با هم احساس همبستگی داشته باشند. این احساس
همبستگی زمانی به وجود می اید که نخبگان سیاسی کشور ضرورت شکل دهی به ملت
را درک کنند و منافع خودشان را در این فرایند ملت سازی ببینند، نه در
واگرایی گروه های قومی و سمتی و مذهبی.
به نظر می رسد که نخبگان سیاسی افغانستان هنوز به این درک نرسیده اند و ضرورت فرایند ملت سازی را درک نکرده اند.
موضوع
این است که ما با چیزی به نام منفعت سیاسی مواجه هستیم؛ در قالب منفعت
سیاسی نخبگان سیاسی کشور درکی از ملت سازی را دارند؛ اما وقتی احساس کنند
که در قالب ساختار قدرت، نمی توانند به آن منافع سیاسی دست پیدا کنند، سعی
می کنند که خودشان را گره بزنند به منافع قومی و به منافع مذهبی و با
جداسازی گروه های قومی و نژادی، می خواهند قدرت شان را از درون مردم که
پایگاه سنت گرایانه دارند حفظ بکنند.
از این منظر، من تاکید دارم که
کماکان باید ساختار قدرت به گونه ای باشد که مشارکت نخبگان سیاسی گروه های
قومی و سیاسی و نژادی را حفظ بکند. تا وقتی که ما نتوانیم ساختار دولت را
به گونه ای شکل بدهیم که این توافق نخبگان حفظ شود ملت سازی در افغانستان
کار مشکلی است.
بنابر این تا دولت در افغانستان ثبات نداشته باشند، ملت
هم به وجود نخواهد آمد، چون همان طور که گفتم ملت سازی اساسا پروژه بیرونی
نیست. تنها راه ممکن توافق نخبگان سیاسی، شکل گیری یک دولت است، تا دولت
بتواند مبتنی بر یک برنامه مشخص ملت را بازنمایی بکند.
اما بازنمایی ملت
چه راهکارهایی دارد؟ در گذشته تاریخی، تجاربی را که کشورهای مختلف داشتند؛
مثلا در ترکیه آتاتورک، در ایران رضا شاه، در عراق نوری سعید، اینها سعی
می کردند که استراتژی ملت سازی را بر اساس سرکوب اقوام، گروه های قومی،
گروه های مذهبی ارائه یک الگوی قومی از ملت تعریف کنند. مثلا آتاترک سعی
می کرد که ملت ترکیه را در قالب قوم ترک بازنمایی کند؛ در این پروسه گروه
کردها از دایره هویت ملت ترک بیرون می ماندند و بعدها دیدیم که در دهه 80 و
90 میلادی، پ.ک.ک. در قالب گروه های رادیکال در مقابل دولت ترکیه قرار
گرفتند.
در ایران هم، رضا شاه می خواست که تمام گروه های قومی و مذهبی
را تحت عنوان قوم ایرانی گرد بیاورد، یا هویت تاریخی ایرانیت. اما دیدیم که
عرب ها و ترکمن ها و کردها دور می ماندند از این هویت ایرانی. حتی می
بینیم که در دوره جدید، وقتی جمهوری اسلامی ایران می خواهد ملت را بر اساس
ایدئولوژی شیعه بازنمایی کند، اینجا هم گروه های مذهبی سنی از دایره ملت
شدن بیرون می مانند.
بنابر این راهکارهایی که در ایران، ترکیه یا در
عراق در دهه های قرن بیستم به وجود آمد برای ملت سازی، ناکارآمدی خودشان را
نشان می دهد. حتی در افغانستان شما دیدید که در دوره امیر عبدالرحمان خان،
دوره داوود خان یا دوره امان الله خان سعی می کردند مبتنی بر استراتژی
سرکوب گروه های قومی، دولت را بر اساس هویت پشتونی اش شکل بدهند؛ اما دیدیم
که این تجربه هم ناکام ماند و شکست خورد و بعد در دوره جهاد این گروه های
قومی بودند که خودشان را تبارز دادند.
در دولت مجاهدین هم همان مفکوره
دولت قومی باعث شد که بسیاری از گروه های دیگر بیرون از دولت بمانند و
اختلافات درونی به وجود آمد و نتوانستند به یک ساز و کار نتیجه بخش دست
پیدا کنند.
در دوره جدید هم اگر دولت در طول ده سال ثبات پیدا می کند به
این خاطر است که در اجلاس بن، تعیین می شود که هر گروه قومی و مذهبی
متناسب با نفوس خودشان باید در ساختار قدرت سهیم باشند. این تقسیم قومی
قدرت پس از بن صورت گرفت. ولی وقتی شخصی که در راس قدرت قرار می گیرد در
نظام ریاستی متمرکز که ما نسبت به آن انتقاد داریم؛ چون نمی تواند نماینده
وحدت ملی باشد، اعث می شود که کم کم برخی از گروه های قومی از دایره قدرت
کنار بروند. کنار رفتن انها باعث می شود که واگرایی سیاسی در کشور به وجود
بیاید و ملت سازی با خطر مواجه شود.
با این حساب افغانستان دوباره با چالش ها و بحران های سال های گذشته مواجه نخواهد شد؟
دقیقا
داریم؛ به همان سمت حرکت می کنیم. راهکار هم این است که دولت باید برآمده
از خواست عمومی گروه های قومی، سیاسی و مذهبی باشد. دوم این که این دولت
اراده ساختن ملت را داشته باشد. اراده ساختن ملت را اینگونه باید داشته
باشد؟ باید با شکل دهی به ارزش های مشترک فرهنگی، ارزش های مشترک تاریخی.
در برخی از کشورها حتی هویت های تاریخی خودشان را به گونه ای بازنمایی می
کنند که مجموعه ای از گروه های قومی خودشان را در داخل آن ببینند، تا
بتوانند با این همگرایی احساس ملت بودن کنند.
در افغانستان، در طول
یازده سال گذشته، در حوزه معارف ما فرصت داشتیم و فرصت داریم به کودکان، از
همان ابتدای رشد، بیاموزیم که افغانستان ملتی متشکل از مجموعه ای از گروه
های قومی، نژادی و مذهبی است و همه اینها هم در برابر قانون برابر هستند.
می
توانیم دانشگاه ها را در حوزه های علمی و پژوهشی به گونه ای شکل بدهیم تا
کمک کنند به این که چگونه می توانیم بین گروه های قومی و مذبی همزیستی به
وجود بیاوریم.
در سطح دیگر در واقع دولت باید تلاش کند که عناصر مشترکی
را که هم باعث همزیستی بین گروه های قومی و نژادی می شود، شناسایی کرده و
به کار ببندند.
با تشکر از شما جناب داکتر رحیمی!
رونمایی کتاب «ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم»
کتاب «ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم» پنجشنبه 30 سنبله در موسسه تحصیلات عالی ابن سینا در کابل رونمایی شد.
کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم که از سوی دکتر سردار محمد رحیمی استاد جغرافیایی سیاسی و ژئوپلتیک موسسه تحصیلات عالی ابن سینا تالیف شده است با حضور پژوهشگران ، اساتید و دانشجویان رونمایی گردید.
کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم که از سوی دکتر سردار محمد رحیمی استاد جغرافیایی سیاسی و ژئوپلتیک تالیف شده است روز پنج شنبه در موسسه تحصیلات عالی ابن سینا رونمایی شد. سخنرانان درین مراسم، رونمایی کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم را برای حیات سیاسی افغانستان و آگاهی نسل جوان مهم یاد میکنند.
درین مراسم رونمایی کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم که شماری از اساتید دانشگاه ، دانشجویان و فرهنگیان حضور داشتند، گرد اورده های این کتاب را با ارزش و برای حیات سیاسی کشور مهم یاد کردند. در این محفل آقایان محمود صیقل معین اسبق وزارت خارجه ، داکتر محمد طاهر هاشمی استاد علوم سیاسی دانشگاه کابل و داکتر ذاکر حسین ارشاد استاد علوم سیاسی دانشگاه ابن سینا در مورد کتاب و ویژگی های آن به تفصیل صحبت نمودند.
به گفته سخنرانان این مراسم، حکومت افغانستان تاکنون حتی در وزارت امور خارجه واحد پالیسی سازی نداشته و نسبت به مسایل ژئوپلیتیک و نقش آن در سیاست های ملی کم توجه بوده است. آنان تاکید میکنند که حکومت کنونی افغانستان برای بهبودی وضعیت از موقعیت های ژئو پلتیک افغانستان استفاده نتوانسته و حتی در فکر استفاده ان برای اینده بهتر و با ثبات نبوده است.
به گفته این سخنرانان وزارت خارجه افغانستان فاقد اثر کتاب و تالیفات و دیدگاه ژئوپلتیکی در مورد افغانستان بوده و تاکنون پالیسی مشخصی درین زمینه ارائه نکرده است. هم چنین این سخنرانان ، کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم را کم نظیر دانسته و علاقمندان را به مطالعه این اثرمهم فراخواندند.
کتاب ژئوپلتیک افغانستان در قرن بیستم که توسط دکتر سردار محمد رحیمی استاد جغرافیایی سیاسی و ژئوپلتیک موسسات تحصیلات عالی نوشته شده است درآن درمورد تحولات ، رویکرد ها وپیامد ها ژئوپلتیک و جغرافیای سیاسی افغانستان بحث شده است.
ادامه مطلب ...
متنی که تقدیم می گردد سخنرانی دکتر سردار محمد رحیمی به مناسبت موشک پراکنی پاکستان برمناطق مرزی افغانستان است که توسط بنیاد جهاد افغانستان با حضور آقایان؛ محمود صیقل، دکتر سردار محمد رحیمی ،وحید مژده، داکتر مهدی ، حفیظ منصور ، احمد سعیدی،غفور لیوال،غلام محمد محمدی و برخی وکلای مجلس در هتل قصر شهر کابل در 24 اسد برگزار گردید.
چرایی و چگونگی منازعه افغانستان با پاکستان
(با تاکید بر مناقشات مرزی بین دوکشور)
بسم الله الرحمن الررحیم
عرض سلام و وقت بخیرخدمت همه مهمانان حاضردر بحث، اساتید ارجمند ، وکلای ارجمند ، فرهیختگان و محققین ارجمند بسیار خوشوقتم که در خدمت شما قرار دارم. برای شروع بحث می خواهم به یک مسئله اشاره کنم؛ درهرکارعلمی و تحقیقاتی گام نخست برای حل مسئله، شناسایی درست مسئله است؛ مسئله ی که در مورد بحران سیاسی در روابط افغانستان با پاکستان خصوصا حملات موشکی درمناطق شرقی افغانستان وجود دارد را می توان از مناظر مختلفی بررسی کرد.
اما من باید اشاره بکنم که درمقام واقعیت ماهیت این بحران چیست ؟ این بحران سیاسی است؟ این بحران اقتصادی است ؟ جغرافیایی است یا ابعاد دیگری دارد.
می خواهم بگویم که به نظرمن بحرانی که در روابط افغانستان با پاکستان وجود دارد یک بحران ژئو پلیتیکی است. وفرق بین بحران ژئوپلیتیکی و بحران سیاسی هم مشخص است؛ بحرانهای سیاسی عموما زود گذرند ومبتنی بر یک سری از مسایل سیاسی و ازطریق اقدامات سیاسی قابل حل و فصل است. اما بحرانهای ژئوپلیتیکی دوام دارند، بطئی هستند وحل و فصلش نیازمند به زمان است؛ نیازمند به یک سری ازاقدامات عملی و یک سری از اقدامات سیاسی هست.